بزن بشکن، چه خیالیه
نویسنده: دکتر مسعود شهیدی
عصر سیزده رفتیم خونه ی برادر عیال که از این دکتر الکی یاست، بازدید عیدشو پس بدیم. دیدیم دکتر دماغ زاده و خانمش هم اونجا نشستن. این دکتر دماغ زاده، نیست که خیلی باکلاس تشریف داره، نشسته وسط مبل بزرگه، این پاش رو خیلی ظریف انداخته روی اون پاش، سینه را داده جلو، صورتشو یه وری کرده، بعد درست عینهو نعلبندی که به آقا خره نگاه می کنه،
ین مقاله به بهانه ی طنز "در حاشیه" مهران مدیری نوشته شده است.

بزن بشکن، چه خیالیه

عصر سیزده رفتیم خونه ی برادر عیال که از این دکتر الکی یاست، بازدید عیدشو پس بدیم. دیدیم دکتر دماغ زاده و خانمش هم اونجا نشستن. این دکتر دماغ زاده، نیست که خیلی باکلاس تشریف داره، نشسته وسط مبل بزرگه، این پاش رو خیلی ظریف انداخته روی اون پاش، سینه را داده جلو، صورتشو یه وری کرده، بعد درست عینهو نعلبندی که به آقا خره نگاه می کنه، بادی به غبغبش می ندازه و می گه: "عرض شود که... " عرض شود که را یه جوری کش می ده تا یادش بیفته دقیقاً می خواسته چی بگه. بعد ادامه می ده که: " این مدیری اولاش خوب کار می کرد. حالا دیگه چیپ شده. دس انداخته گردن حکومت تا ما پزشکا را خراب کنه. حکومت از اولش هم با ما پزشکا بد بود ..." دماغ زاده دیگه موتورش گرم شده. احدی هم جلودارش نیست. صبر می کنی تا همه ی حرفاش را بزنه. عیالش هم میان پرده اجرا می کنه. دلت می خواد یه چیزی بگی، روت نمیشه. آخه از قدیم گفته اند که مهمون خر صابخونه است. دماغ زاده که رفت، برادر عیال برگشته می گه: "اون اولا که دماغ زاده درسش تموم شده بود و اومد شهر ما، هفته ای سی تا لوزه در می آورد. سه سال نگذشته بود که اگه به مریضی می گفتی "دهنتو باز کن" لوزه دیدی، ندیدی. اندیکاسیون هم اهمیتی نداشت. حتی اگر برای باد فتق می رفتی پیش دماغ زاده، اول لوزه هات را در می آورد. البته آدم وقتی حرف می زنه باید وجدانش را هم به کار بندازه، بنده ی خدا دماغ زاده، عمل دیگه ای بلد نبود که بکنه، چون فکر کرده بود همون چیزایی که تو سال اول رزیدنتی بهش یاد دادن برای نون درآوردن کافیه. شایدم استاداش بهش گفته اند تو همینا رو عمل کن، بقیه اش را بفرست برا ما. یه چند سالی نگذشته بود که دماغ زاده دید بدجوری از قافله عقب مونده. دخترا تنها جایی شون را که می تونن در ملاء عام لخت کنن صورتشونه، با سیصد گرم دماغ هم که نمیشه تو دل برو شد. این بود که دماغ زاده جنگی رفت دوره ی رینوپلاستی را تکمیل کرد و برگشت. اون اوایل دماغایی که عمل می کرد، زن های مردم را شکل خوک می کرد. اما از قدیم گفته اند که کار نیکو کردن از چی چیه؟ بله، آفرین. از پر کردنه. هر چی شکل دماغ مردم از حالت خوکی به انسانی تغییر جهت می داد، نرخ عمل دکتر دماغ زاده هم رو به بالا تغییر جهت بیشتری پیدا می کرد. حالا دماغ زاده از یک متخصص گوش و حلق و بینی به یک متخصص تمام عیار بینی، بینی، فقط بینی تبدیل شده." خدا انشاء الله امثال ایشان را از جمیع بلایا محفوظ بدارد. لال از دنیا نری، یه صلوات بفرست تا بعدی

 

این قلب صاب مرده، مثل صاحابش، ذلیل مرده "سابقه داره". همش یه در میون میزنه. یکی واسه من، یکی واسه اون می زنه. کی؟ خوب متوجه نشدم. اون یکی را واسه کی می زنه؟ واسه دکتر قلب پرور. هر دفه می رم پیشش نوار قلبو که اول می گیرن، هیچ. تو جاهای عقب افتاده یه ربع، بیست دیقه طول می دن تا یه اکو بکنن. ماشاء الله هزار ماشاء الله دستش طلاست. تو سه سوت اکو می کنه. همش دو دیقه. خب خدائیش آدم هر دفه باید اکو بشه. شما نمی شی؟ دکترت را عوض کن. بیا پیش قلب پرور خودمون. ولی با اکو که همه چی معلوم نمیشه. توقع داری بشه؟ تو چی سرت می شه از پزشکی؟ اون بغل یه تردمیل گذاشتن واسه همین دیگه. میدویی، نفس ات باز می شه. خدا عمرش بده. هر شیش ماه یه بار منو می بره یه آنژیو می کنه تا یه وقت این رگ کلفته بسته نشه، آقا مصطفی یتیم شه. خدائیش پشت سر هر دکتری خواستید بد بگید، بگید. ولی این دکتر قلب پرور خیلی نازه. مدیونی چیزی پشت سرش بگی. بعدی را بلندتر ختم کن.

 

به نظرم والده ی آقا مصطفی از وقتی یه کم پا به سن گذاشته، واشر سر سیلند سوزونده. دقیقاً نمی دونم چی شده ولی به نظرم آب روغن قاطی کرده. یه پاش خونه اس، یه پاش مطب خانم دکتر سزار کورتاژنژاد. هزار الله اکبر. زن نیست که، شیر زنه ماشاء الله. چهار میاد، هشت میره. هوای مردمم خیلی داره. به منشی اش سپرده هفتاد و پنج تا بیشتر شماره نده. زنم می خوای زنای این دوره زمونه. یک دستگاه سونو هم گذاشته تو مطبش که زنای مردم نرن پر و پاچه شونو پیش مرد نامحرم باز کنن. بنده ی خدا بیشتر از اون آقای دکتر رادیولوژی برای سونوگرافی نمیگیره. ما که به چشم خودمون ندیدیم ولی والده ی آقا مصطفی می گه: "نمی دونی تو مطبش چه خبره. یکی داره شلوارشو می کشه پایین، یکی خوابیده رو تخت، اون یکی داره شلوارشو می کشه بالا." دس به عملش هم هزار الله اکبر خیلی خوبه. آقا مصطفی که می خواست بیاد دنیا، به عیال گفت: واسه چی می خوای درد بکشی؟ مگه این مردا قدر می دونن؟ بیا دو هفته زودتر سزارین ات می کنم. بالاخره مردای ما هم اگه خاطر ما رو می خوان باید دست به جیب شن." ولی آدمیزاد باید انصاف هم داشته باشه. پس فردا آدمو می ذارن یه گله جا، خاک میریزن روت. جواب زن مردومو چی می خوای بدی؟ نوش جونش باشه. نوشت لگن والده ی آقا مصطفی تنگ بوده، سزارینش را با بیمه باهامون حساب کردن. البته پول خودشو جدا تو مطب گرفت. کور شه صلوات نفرست، بعدی را بلندتر ختم کن.

 

خوب شد این آقا مصطفای ما زود بزرگ شد. اون موقع ها فقط یه دکتر اطفال تو این خراب شده بود. ولی نمی دونم چرا سرش همیشه خلوت بود. مادر بچه ها اصرار داشت آقا مصطفی را ببریم پیش این دکتره. به نظرم سواد مواد درست و حسابی نداشت. با سلام و صلوات بچه را ورمی داشتیم می بردیم پیشش. یه ربع بیست دقیقه الکی با بچه ور می رفت. به جای اینکه شیش هفت تا آمپول درست و حسابی برای بچه بنویسه، چرک بدنش خشک شه، می گفت چیزیش نیست. سرما خورده. پاشویه اش کنین. اگه تبش نیومد پایین از این شربت بهش بدین. چند بار بهش گفتم: "آقای دکتر، اگه دوا نمی خواد، به منشی ات بگو ویزیت مارو پس بده." بی شرف یه جوری نگام می کرد انگار حرف بدی بهش زده ام. خدایی بود که این بچه نمرد. ماشاء الله الآن برا خودش مردی شده. دکتره تیر غیب خورده، یه چند وقتی موند اینجا، خودشم فهمید اینکاره نیس. ول کرد رفت نمی دونم کدوم جهنم دره ای. برای اون دراز بدقواره صلوات نفرستادی هم نفرستادی. خیلی تحفه نبود.

 

پریروز دکتر اصلاحی اومده بود آژانس. صابخونه جوابش کرده، دنبال خونه می گشت. این عمومیا بدبختن. آدم دلش براشون کباب می شه. من اگه دختر داشتم (حالا خدا را شکر والده ی آقا مصطفی پسر زاست) عمراً اگه به دکتر عمومی شوهر می دادم. بدبختا هفتشون گروی هشتشونه. ولی از این دکتر اصلاحی خوشم میاد. بچه ی باحالیه. البته زیادی مودبه. تو این دوره زمونه آدمیزاد باید حقشو چار چنگولی از حلقوم مردم بکشه بیرون. به اصلاحی گفتم: "دکترجون این برنامه ی پزشکان، مال مهران مدیری را می بینی؟" جواب داد: " طنز در حاشیه رو می فرمائید؟ بله. شبایی که شیفت نباشم می بینم. طنز قشنگیه. البته یه کم اغراق هم توی طنزش هست. اما خب طنز همیشه اغراق شده ی یک سری واقعیت هاست." نمی دونم چرا اینقدر از این بچه خوشم میاد. یه جوری قلمبه سلمبه حرف می زنه ولی آدم خوشش میاد. بهش گفتم:" چند شب پیش خدمت دکتر دماغ زاده بودیم. خیلی از مدیری شاکی بود." می دونی دکتر اصلاحی چی جواب داد؟ گفت: " البته ایشون حق دارن ناراحت باشن ولی بالاخره یه زمانی هم ما باید مشق دموکراسی را تمرین کنیم. اگر ادعا می کنیم که بیشتر از دیگران سرمان میشه و به سانسور و خیلی چیزای دیگه اعتراض داریم، خودمان نباید ادای دادگاه های تفتیش عقاید را در بیاوریم. برای بسط دموکراسی باید هزینه داد. اجازه بدیم بخشی از این هزینه را هم آدم های خوب جامعه ی پزشکی بدهند." بعدم یه شعری گفت که توش آینه راست کرده بود زده بود به نمی دونم قندشکن یا یه چیزی تو این مایه ها. می دونی من چی جوابشو دادم؟ بهش گفتم آقای دکتر با این پولی که تو داری، دیگه دور دو خوابه را خط بکش. یه خوابه می خوای برات پیدا کنم؟

shahidi@iran-iraniha.com

تاریخ ثبت مقاله: اردیبهشت 1394



کلمات کلیدی:
تعداد بازدید ( 691 )
ارسال نظر
( نمایش داده نمی شود )  
Captcha