در سوگ صداقت
نویسنده: دکتر مسعود شهیدی
همیشه دلم میخواست اتومبیلی داشته باشم که هنگام مسافرت از آن بهعنوان کمپ استفاده کنم. برای همین اتومبیل سواریام را فروختم و بهجایش یک وَنِ چینی خریدم و مجبورم که از بنزین آزاد استفاده کنم. ماجرا از اینجا شروع میشود که به اکثر جایگاههایی که مراجعه میکنم و درخواست بنزین آزاد مینمایم با یک نمایش مشابه مواجه میشوم. اول کارت را در مقابل شما برعکس توی کارتخوان میگذارند، که طبیعتاً پیغام خطا میدهد. (یعنی کارتخوان اینطرف خراب است) بعد برای اینکه شما نبینید که طرف دارد از کارت شخصی استفاده میکند بهطرف دیگر پمپ رفته و کارتش را در کارتخوان میگذارد.
در سوگ صداقت
قبل از اینکه بحث اصلیام را شروع کنم، دلم میخواهد یک تجربهی شخصی را برایتان بگویم. شاید برای دیگران هم به کار بیاید.
همیشه دلم میخواست اتومبیلی داشته باشم که هنگام مسافرت از آن بهعنوان کمپ استفاده کنم. برای همین اتومبیل سواریام را فروختم و بهجایش یک وَنِ چینی خریدم و مجبورم که از بنزین آزاد استفاده کنم. ماجرا از اینجا شروع میشود که به اکثر جایگاههایی که مراجعه میکنم و درخواست بنزین آزاد مینمایم با یک نمایش مشابه مواجه میشوم. اول کارت را در مقابل شما برعکس توی کارتخوان میگذارند، که طبیعتاً پیغام خطا میدهد. (یعنی کارتخوان اینطرف خراب است) بعد برای اینکه شما نبینید که طرف دارد از کارت شخصی استفاده میکند بهطرف دیگر پمپ رفته و کارتش را در کارتخوان میگذارد. و نهایتاً بنزینی را که لیتری صد تومان خریده (و صد تومان هم پول بنزین میشود) را لیتری چهارصد تومان به شما میفروشد. یعنی بهراحتی آب خوردن لیتری دویست تومان سود میبرد. حالا اگر فرض کنیم که روزانه فقط هزار لیتر به این شکل بنزین بفروشد، میشود دویست هزار تومان. با توجه به تعداد زیاد اتومبیل که به جایگاهها مراجعه میکنند این رقم کاملاً قابل توجیه است. نکته دیگر اینکه اگر در برخی از جایگاهها این کار انجام نمیشود به دلیل این نیست که کارکنان آنجا پیامبرزاده هستند، بلکه بیشتر به این دلیل است که سیستم پمپها مجهز به تشخیص کارت صدتومانی و چهارصد تومانی است. اینکه قوانین جاری کشور شرایطی فراهم میآورد که فساد برانگیز است، ایجاد رانت میکند، تبعیض فراهم میسازد و غیره جای خودش. اما اینکه اکثریتی از شاغلین یک حرفه به خودشان اجازه میدهند تا دزدی کنند و سر مردم کلاه بگذارند، بحث دیگری است. ممکن است بگویید که: " ایبابا مگر یک کارگر پمپبنزین چقدر حقوق میگیرد؟ فوقش چهارصد هزار تومان. زندگیاش خوب نمیگذرد که مجبور است دزدی کند." تازه ممکن است پا را از این هم فراتر بگذارید و بگویید: " خب حالا مگر چه شده است؟ " این مقدمهی نسبتاً طولانی را داشته باشید تا برسیم به اصل مطلب.
چندی پیش مقالهای به قلم خانم مهندس منفرد با عنوان «مرگ وجدان» نوشته شد و پس از مدتها که از نگارش مقاله میگذشت بهمناسبت «روز پزشک» در سایت پربینندهی «الف» قرار گرفت. مقالهای که ایشان در خصوص آنچه بر پدرشان در بیمارستانهای دولتی و خصوصی رفته است نوشته بودند. اینکه پزشک معالج در بیمارستان دولتی بسیار صریح واقعیت تلخ شرایط ناهنجار جسمی پدر ایشان را با ادبیات نامطلوب بیان کرده و خانم منفرد این ادبیات را به دلگرفتهاند. (که البته هر کس دیگر هم جای ایشان بود حتماً به دل میگرفت.) اینکه چه عامل یا عواملی باعث شده است تا پدر ایشان به این بیماری مبتلا شوند در مقاله نیامده و حتماً ایشان ضرورتی به تذکر آن ندیدهاند. اینکه آیا حرفهایی که پزشک معالج در بیمارستان دولتی به همراهان بیمار زده است (صرفنظر از ادبیات نامناسب آن) آیا درمجموع به نفع بیمار و خانواده ایشان بوده است یا خیر؟ اینکه نگهداری طولانیمدت از بیماری که شرایط زندگی نباتی یا نیمه نباتی پیداکرده و دیگر نمیتواند برای خود، خانواده و جامعهاش مفید باشد و نمیتواند از زندگیاش لذت ببرد و اگر هوشیار باشد همواره غمِ آزار نزدیکان را بر دوش میکشد، به صلاح بیمار و خانواده اوست یک بحث بزرگ فلسفی است که هنوز جهانیان موفق به حل قطعی آن نشدهاند و به بحث اینجانب نیز ربط مستقیم پیدا نمیکند. این حقیر بهعنوان یک پزشک با بیش از هفده سال سابقه کار، به یاد ندارم هیچگاه با ادبیات تلخ و نامناسب با بیمار یا همراه او صحبت کرده باشم، به یاد نمیآورم کسی را به خاطر نداشتن پول یا امکانات، تحقیر کرده باشم. اما بسیار در خاطرم مانده است که خود و همکارانم را مورد بیعنایتی، تحقیر و توهین قرار دادهاند. موارد بسیاری در یادم مانده است که بدون هیچ ربط منطقی، به پولپرستی، بیوجدانی، سهلانگاری یا بیسوادی متهم شدهام. و در خاطرات اکثر پزشکان از این موارد بسیار است. اگر جان بیمار را از مرگ حتمی نجات دهی، صرفاً وظیفهات را انجام دادهای. بهندرت پیش میآید دوباره او را ببینی. (مگر اینکه خودش یا نزدیکانش مجدداً به تو احتیاج داشته باشند.) بهندرت پیش میآید تا حتی با یک شاخه گل از تو تشکر کنند. جامعه میاندیشد، با پولی که بابت دستمزد گرفتهای دینش را به تو ادا کرده است. اما اگر اشتباهی از تو سر بزند، (که اشتباه کردن در هر حرفهای اتفاق میافتد و هر کس داعیهی این را داشته باشد که بری از اشتباه است، خودش بزرگترین مشتبه است) عذاب وجدانِ اشتباه، گریبانت را میگیرد. تا مدتها حال خودت را نمیفهمی. زندگیات زهرمار میشود. از اینکه نتوانستهای بیماری را نجات بدهی عمیقاً رنج میبری. خانوادهات اولین کسانی هستند که میفهمند تو با کارَت مشکل پیداکردهای و زندگی خانوادگیات تحتالشعاع مسائل کاریات میشود. تازه این اول ماجرا است. بیمار یا همراهان او گمان میکنند که تو از اتفاقی که افتاده اصلاً ناراحت نیستی. با زبان و کلامشان، با دادوبیدادهایشان در محل کارَت، با شکایت در کلانتری، دادگستری و نظام پزشکی و بیار و ببرهایش، یکی دو سال زندگیات را تلخ میکنند و آنگاه است که تازه تجربهدارتر میشوی. بیمارِ پیچیده و مشکلدار را دستبهسر میکنی. از هر آنچه بوی دردسر بیاید اهتراز میکنی. گاهی لازم است برای نجات جان بیمار دست به اقدامات شجاعانه بزنی، ولی از ترس اینکه از تو شکایت کنند، از ترس اینکه بیرون بیمارستان یا مطب با چاقوی ضامندار منتظرت باشند، ریسک نمیکنی. خواست خدا و مشیت الهی را بهانه میکنی. و جالب اینجاست که با این ادبیات، همراهان بیمار خیلی زودتر راضی میشوند. برای همین هم هست که ارزیابی مردم از یک پزشک بیش از آنکه به سطح سواد، معلومات و کارایی او مربوط شود، به نحوه برخورد و گفتمان او با بیمار برمیگردد. همه اینها را گفتم، حالا دلم میخواهد چند سؤال بپرسم:
به نظر شما همهی معلمها خوب و وظیفه شناسند؟ اکثریتشان خوبند یا اکثریتشان بد؟ اگر معلمهای مدارس دولتی خوب و وظیفه شناسند، چرا اگر دستت به دهانت برسد، فرزندت را در مدرسه خصوصی ثبتنام میکنی؟ چرا تمام دغدغهات این است که فرزندت در آزمونهای ورودی مدارس نمونه مردمی پذیرفته شود؟ تازه اگر مدارس نمونه و خصوصی همه خوبند، چرا نتیجه کار آنجور که تو دلت میخواهد درنمیآید؟ اگر پولش را داری یا اینکه فرزندت در آزمونهای ورودی قبولشده است ولی تو به همه اینها پشت پا زدهای و او را در همان مدرسهی خیلی معمولی نزدیک خانهات ثبتنام کردهای، فکر نمیکنی که آینده فرزندت خیلی برایت مهم نیست؟ و اگر پولنداری یا فرزندت توانایی قبول شدن در آزمونهای ورودی را ندارد، حسرت نمیکشی که چرا نتوانستهای موفق شوی؟ اگر پارتی داشته باشی استفاده نمیکنی؟ فکر میکنم حتماً اکثریت معلمها به وظیفهشان درست عمل نمیکنند که نتیجهاش همان است که در بالا ذکر شد. نه؟! بااینحال هم اینجانب و هم اکثریت آحاد جامعه، فرهنگیان را قشر محترم و عزیز جامعه میدانند. اینطور نیست؟ کجا سراغ دارید که در روز معلم به معلمها فحش بدهند؟ نقاط ضعف آنها را برملا کنند؟ یکی دم بگیرد و بقیه دست بزنند؟
آیا تمام قضات و وکلای دادگستری به نحو شایسته به وظیفهشان عمل میکنند؟ اگر در سیستم قضایی کشور به "داد" مردم بهطور مطلوب رسیدگی میشود پس چرا مردم و حتی مسئولین از ناکارآمدی آن گلایهمندند؟
آیا مهندسین، کارکنان و کارگران واحدهای تولیدی حداکثر تلاششان را برای بهبود کیفیت در حد استانداردهای جهانی میکنند؟ اگر اینطور است چرا آرزو داری که بجای پراید، پرادو داشته باشی؟ چرا پارچهی ایرانی نمیخری؟ چرا چای ایرانی نمیخوری؟ چرا اگر پول داشته باشی، یخچال و تلویزیون و اجاق ایرانی نمیخری؟ اگر کارگرها وظیفهشان را خوب انجام نمیدهند، چرا در روز جهانی کارگر بجای اینکه از کمی دستمزد و سختی شرایط کار کارگران حرف بزنیم (که البته حق هم هست)، از ناکارآمدی و عدم احساس وظیفهی ایشان حرفی نمیزنیم؟
اگر بخواهم راجع به تکتک مشاغل مثال بیاورم، شما فکر میکنید وضعیت بهتر از اینکه گفته شد خواهد بود؟ پس چرا مردم اینقدر روی جامعهی پزشکی حساس هستند؟ به نظر شما اینکه گفته شود "چون جان انسانها به دست پزشکان است." دلیل درست و قانعکنندهای است؟ مگر جان، ناموس و روح و روان انسانهای یک جامعه فقط در دستان یک قشر از آحاد آن جامعه است؟ اگر اینچنین است: پس حقدارند خدایی کنند. که صدالبته اینچنین نیست. تمام افراد یک ملت در مقابل جامعه خویش مسئول هستند. چرا فکر میکنیم در دانشکده پزشکی به دانشجویان درس اخلاق و انسانیت میدهند؟ تازه مگر آنهایی که درس اخلاق میدهند همهشان خوش اخلاقند؟ کدام بخش از جامعه پزشکی کفر شما را درمیآورند؟ آنهایی که هَشتشان گروی نُهشان است؟ آنهایی که دربهدر دنبال این میگردند تا یکجایی برای استخدام یا اشتغال پیدا کنند؟ آنهایی که برای حقوق ماهی ششصد هزار تومان در روستاها بیتوته کردهاند و البته راهی برای فروش کارت سوخت ندارند؟ انصافاً این بخش از جامعه پزشکی فقط اشک آدم را درمیآورند نه کفر آدم را. پس کدامها هستند که تا میتوانیم پشت سرشان فحش میدهیم؟ به نظر میرسد آنهایی که موفقتر هستند، زورشان بیشتر است، درآمدشان بیشتر است، در جاهای کلیدی قرار دارند و هیچ چارهای نداریم و هرچه بگویند باید قبول کنیم، بیشتر آزارمان میدهند. البته انصافاً بعضی از آنها (یا خیلیهاشان) هم در آزار دادن دیگران استادند. حالا یک سؤال کلیدی دارم:
اگر در رشته تجربی درسخواندهای یا میخوانی، آرزویت این نیست که جای همان دکترهای موفق باشی؟ اگر فرزندی داری، میلیونها تومان خرج نمیکنی یا سالها خوندل نمیخوری که فرزندت همان جایگاه را پیدا کند؟ سالانه حدود چهارصد هزار نفر تلاش میکنند تا در آزمون پزشکی پذیرفته شوند و تنها اندکی از آنها به آرزوی خود میرسند. اگر شرایطی فراهم میشد تا بتوانند آینده خودشان را امروز ببینند و درک کنند که بسیاری از آنها به آن آرزوهای بزرگ نمیرسند، آیا بازهم مشتاق بودند تا شرایط سخت درس خواندن در رشته پزشکی را تحمل کنند؟
و بالاخره:
گمان من این است که مردم ما عاشق زور و قدرتاند. مردم ما دوست ندارند مشکلات خودشان را خودشان حل کنند. همیشه منتظرند تا کس دیگری بیاید و مشکلات را حل کند. گمان میکنند که مشکلات باید بهوسیله یک نفر حل شود. به کارِ گروهی باور ندارند. در جامعه ما تعداد آدمهایی که کارشان را عاشقانه دوست دارند، بسیار اندک است. مردم ما زور را باور دارند. اگر بتوانند زور میگویند و اگر نتوانند، از زور بیزاری میجویند. در فرهنگ مصرف "کمالطلب" هستند و بهترین چیزها را برای مصرف و خدمات میخواهند، اما خودشان حاضر نیستند برای بهترین یا حتی بهتر شدن تلاش کنند. عادت کردهایم که مشکلات اجتماعیمان را به گردن سیاسیون بیندازیم. اما اگر بخواهیم واقعبینانه بیندیشیم، طی قرون گذشته، غالباً مردم ما سعی کردهاند که مشکلات خود را بهطور شخصی حل کنند و طبیعی است اگر "دیگران" از این روحیه ما سوءاستفاده کردهاند. پایان سخن اینکه، پزشکان بخشی از همان جامعهای هستند که در آن زندگی میکنیم. اگر خوباند نشانه شایستگی و لیاقت جامعه ما است و اگر بد... .
غلام همت آنم کـه زیر چـــرخ کبــــود
ز هر چه رنگ تعلـق پذیرد آزادســــت
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بیدل که جای فریادســت
* این مقاله در سال 1388 نوشته شده است.
***
دکتر مسعود شهیدی
تاریخ ثبت مقاله: تیر ماه 1391