بررسی و نقد کتاب "استانبول، خاطرات و شهر" اثر اورحان پاموک
نویسنده: دکتر مسعود شهیدی
اورحان پاموک نویسنده ای نیست که برای جامعه ی کتابخوان ایرانی خیلی شناخته شده باشد. یعنی اصولاً قبل از اینکه در سال 2006 جایزه ی نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد، فارسی زبانان به ندرت او را می شناختند، و البته من هم همینطور. قبل از شروع مطلب، بد نیست یک توضیح بدهم

استانبول، خاطرات و شهر

 

عنوان کتاب به زبان اصلی: Istanbul, hatiralar ve Sehir, 2005

عنوان کتاب به زبان انگلیسی: Istanbul, Memories and the city

نویسنده: اورحان پاموک (Urhan Pamuk)

ترجمه: شهلا طهماسبی

نشر: نیلوفر

چاپ اول: زمستان 1391

شابک: 4-470-448-964-978

قطع کتاب: رقعی

تعداد صفحات: 495 صفحه

 

معرفی

اورحان پاموک نویسنده ای نیست که برای جامعه ی کتابخوان ایرانی خیلی شناخته شده باشد. یعنی اصولاً قبل از اینکه در سال 2006 جایزه ی نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد، فارسی زبانان به ندرت او را می شناختند، و البته من هم همینطور. قبل از شروع مطلب، بد نیست یک توضیح بدهم و آن این است که اکثر مردم گمان می کنند که در حوزه ی ادبیات نوبل، وقتی نویسنده ای یک کتاب زیبا بنویسد و مورد اقبال جامعه ی جهانی قرار بگیرد، جایزه ی نوبل را به خود اختصاص خواهد داد. اما خوشبختانه یا متاسفانه اینگونه نیست. جایزه ی نوبل عموماً به مجموعه ی تلاشی که یک نویسنده در حوزه ی ادبیات کرده است تعلق می گیرد و نه الزاماً یک کتاب مشخص. نکته ی قابل ذکر دیگر اینکه اعضای آکادمی نوبل به تمام زبان های دنیا اشراف ندارند. لذا نویسنده ای می تواند در آکادمی درخشش پیدا کند که نوشته هایش به زبان های دیگر، خصوصاً زبان انگلیسی ترجمه شده باشد و اعضای آکادمی بتوانند به سهولت به آنها دسترسی پیدا کنند.

اورحان پاموک هم از همین دست نویسنده هاست که موفقیتش در حوزه ی ادبیات بین الملل مدیون جهانی شدن است. با وجودی که قصد زندگینامه نویسی ندارم اما آنچه در این مقاله خواهد آمد با توجه به محتوای کتاب، ناگزیر است که به زندگی نویسنده سرک بکشد. چرا که کتاب " استانبول، خاطرات و شهر " یک جور شرح حال نویسی خود نوشته ( اتوبیوگرافی ) است. کتاب، درک نویسنده است از شهری که در آن به دنیا آمده، بزرگ شده و به آن تعلق خاطر دارد.

اینکه کتاب جذابیت زیادی برای خواننده دارد یا نه، به خیلی چیزها بستگی دارد.

اول از همه اینکه: استانبول برای قرن های طولانی پایتخت امپراطوری های بزرگ بیزانس و عثمانی بوده است و در حال حاضر به لحاظ آماری، یکی از پنج مقصد اول گردشگری جهان است. آنها که استانبول را دیده اند یا به جغرافیای سیاسی علاقه مندند، به خوبی این موضوع را درک می کنند و از این منظر می توانند با کتاب و به تبع آن با نویسنده ارتباط برقرار کنند.

نکته ی دوم اینکه: پاموک در راستای معرفی استانبول، به معرفی ادیبان و نقاشان معاصر ترک پرداخته است که شاید برای مردم ترکیه و خصوصاً استانبولی ها آشنا و پر معنی باشند، اما برای سایر خوانندگان، این مطالب ممکن است کشدار و خسته کننده به نظر برسد.

نکته ی قابل ذکر دیگر اینکه: پاموک در کتاب استانبول به ذکر جزئیات زندگی شخصی و خانوادگی خود پرداخته، بی آنکه هرگونه نقطه ضعفی که به خود یا خانواده اش مربوط می شده کتمان کند. او با شجاعت نقاط ضعف اخلاقی، طبقاتی خانواده ی خویش را ابراز کرده، درحالیکه نیک می دانسته شاید عبور از برخی خط قرمزها و تابو شکنی ها ممکن است مورد قبول جامعه ی روشنفکری ترکیه بخصوص چپ گراها و مسلمان های افراطی قرار نگیرد. از این منظر شاید کتاب برای علاقه مندان به حوزه های روانکاوی و جامعه شناسان مطلوب باشد.

 

شرح حال اورحان پاموک

در مقدمه ی کتاب استانبول، ص 14-13، شرح حال مختصری از اورحال پاموک آمده است که بدون کم و زیاد در اینجا نقل می شود( معادل های انگلیسی از اینجانب است ):

فرید اورحان پاموک در 1952 در خانواده ای پرجمعیت نظیر آنچه در رمان های جودت بیگ و پسرانش (Cevdet Bey and His Sons) ، و کتاب سیاه (The Black Book) شرح داده به دنیا آمده است. همان طور که در استانبول، زندگی نامه ی خود نوشت می گوید تا 22 سالگی در رویای نقاش شدن بود. در این زمان پس از سه سال تحصیل در رشته ی معماری، به این نتیجه رسید که نقاش یا معمار نخواهد شد. درس را نیمه کاره رها کرد و در دانشگاه استانبول روزنامه نگاری خواند. در 23 سالگی تصمیم گرفت نویسنده شود، پس همه چیز را کنار گذاشت و به کنج خانه ی خود پناه برد و دست به کار نوشتن شد. نخستین رمان او، جودت بیگ و پسرانش در 1982 منتشر و برنده ی جایزه های اورحان کمال شد. ] هرچند پیش از آن، در سال 1979 برای یک کار مشترک جایزه ی ملیت را از آن خود کرده بود.[ سال بعد رمان خانه ی خاموش (The Silent House) را منتشر کرد که ترجمه ی فرانسوی آن در 1991 ، جایزه ی کشف اروپایی (Prix de la Decouvrete Eurpeene) را به دست آورد. رمان قلعه ی سفید (The white castle)  در 1985 منتشر و پس از ترجمه به زبان انگلیسی در سال 1990 و بسیاری زبان های دیگر از جمله زبان فارسی، برای او شهرت جهانی فراهم آورد. در فاصله ی سال های 88-1985 به عنوان دانشمند مهمان در دانشگاه کلمبیا در نیویورک تدریس کرد. در 1990 کتاب سیاه (The black book)  را که در آن کوچه و خیابان های استانبول، کمیا، بافت شهری و گذشته ی استانبول را از زبان وکیلی که در جست و جوی "زن غیبگو" است شرح داده، نشر داد. ترجمه ی فرانسوی این اثر برنده ی جایزه ی فرهنگ فرانسه (Prix France Culture) شد و بر دامنه ی شهرت پاموک در خارج از ترکیه افزود. در 1991 از یک اپیزود کتاب سیاه فیلمنامه ای نوشت که از آن فیلم چهره ی پنهان ساخته شد. رمان زندگی نو (New life) ، پرخواننده ترین اثر او در 1991 و رمان نام من سرخ است (My name is Red) در سال 1998 منتشر شد و در سال 2002 جایزه ی بهترین کتاب خارجی در فرانسه و جایزه ی Grinzane Cavour ایتالیا و در سال 2003 جایزه ی بین المللی ایمپک دوبلین را برد. در 1990 با نوشتن مقاله هایی درباره ی حقوق بشر و آزادی اندیشه، در برابر حکومت ترکیه موضع مخالف گرفت. در 1999 گزیده ی جامعی از مقالات متنوع ادبی و فرهنگی خود را که در نشریات و روزنامه های داخل و خارج چاپ کرده بود، با عنوان رنگ های دیگر (Other Colours) و در سال 2002 رمان برف (Snow) را که اولین و آخرین رمان سیاسی خود می داند، منتشر ساخت. این رمان در سال 2005 جایزه ی مدیسی برای کتاب خارجی را برد. همان سال نشریه ی پروسپکت او را به عنوان یکی از صد روشنفکر جهان معرفی کرد و اتحادیه ناشران آلمان جایزه ی صلح را به مجموعه آثار او داد. در سال 2006 مجله تایمز، نام او را در فهرست صد شخصیت تاثیرگذار جهان چاپ کرد و در همان سال به دریافت جایزه ی نوبل در ادبیات نائل شد. اورحان پاموک عضو افتخاری فرهنگستان هنرها و ادب آمریکا و اتحادیه نویسندگان جمهوری آذربایجان است. چند دانشگاه دکترای افتخاری به او اهدا کرده اند و آثارش به حدود 46 زبان ترجمه شده است.

 

خلاصه

کتاب استانبول، خاطرات و شهر را عملاً نمی توان خلاصه کرد. فقط می توان در مورد آن توضیح داد. پاموک در این کتاب از دوران کودکی خویش شروع می کند و اینکه در یک خانواده ی مرفه و نسبتاً تازه به دوران رسیده ی استانبولی بزرگ شده است. او از اختلافات عمیقی که بین والدین اش وجود داشته پرده بر می دارد. از روابطش با برادری که دو سال از او بزرگتر است می گوید. خانه هایی که در محلات مختلف استانبول داشته اند را توصیف می کند. از کوچه پس کوچه های استانبول می گوید. خاطراتش را از بسفر به تصویر می کشد. سری به تاریخ عثمانی می زند. از سیاحان اروپایی که به استانبول آمده اند می گوید و اینکه آنها، هر یک چه برداشتی از شهر و مردمان و حاکمان داشته اند. از اینکه چگونه به نقاشی علاقه مند شد و تا بیست و دو سالگی نقاشی کشید و آرزوی نقاش شدن داشت. از عمارت های چوبی حاشیه بسفر که در گذر ایام خالی از سکنه شدند و به تدریج طعمه ی حریق گردیدند، از کشتی ها و قایق هایی که در بسفر تردد می کنند، از نویسندگان معاصر ترک که در مورد استانبول مطلب نوشته اند، از دایره المعارف استانبول که مملو از نقاشی های زیباست، از مدرسه ی خارجی ها که توسط میسیونرهای مذهبی تاسیس شده و او در آنجا درس خوانده است، از فرار کردن هایش از مدرسه، از عشق نافرجام دوران جوانی و بالاخره از حزنی که در جای جای استانبول و مردم آن وجود دارد. تعبیری که او از حزن حاکم بر یک شهر و مردمانش می کند، تعبیری یگانه است که من کمتر در دیگر نوشته ها به آن برخورد کرده ام.

بحث

روی هم رفته کتاب "استانبول، خاطرات و شهر" کتابی زیباست که باید برای خواندنش زور بزنی. از آن جهت زیباست که برای ما ( خوانندگان ایرانی ) و شاید دیگران، یک حس مشترک ایجاد می کند. کتاب، دانسته های ما را نسبت به استانبول معاصر بهبود می بخشد و از طرفی می توانیم دریابیم که دوران کودکی یکی از برندگان جایزه ی ادبیات نوبل چگونه گذشته است!

من کتاب های دیگری از پاموک خوانده ام. به نظرم می آید که آنها را روان تر می توان خواند. بخشی از این مشکل شاید به ساختار اصلی کتاب برمی گردد و بخش دیگرش شاید مربوط به ترجمه باشد. ترجمه ای که در عین صحت و امانتداری، شاید آنچنان که باید و شاید روان نیست.

 

بخش هایی از کتاب استانبول به انتخاب نویسنده ی مقاله

* میان کسی که همواره در عالم خیال، خود را ناپلئون می پندارد و از این پندار لذت می برد و کسی که خود را ناپلئون می داند، فرق هست. فرق میان یک خیال پرداز خوشبخت و یک روان پریش بدبخت. ص 42

 

* تراموا از سال 1914 از خیابان ما عبور می کردو ماچکا و نشان تاشی را به میدان تقسیم، تونل و پل گالاتا و محله های قدیمی فقیرنشین تاریخی دیگر که آن زمان گویی به سرزمین دیگری تعلق داشتند، متصل می کرد. ص 52

 

* تاوان ستایش افراطی، پراحساس و شاعرانه ی شهر آن است که دیگر در آن زندگی نکنی و آنچه را که زیبا می نماید از دور بنگری. ص 83

 

*   حزن نه فقط استانبولی ها را فلج می کند، به آنها جواز شاعرانه ی افلیج بودن می دهد. حزن به ما می آموزد در ایام فقر و محرومیت تحمل نشان دهیم و تشویق مان می کند حیات و تاریخ شهرمان را وارونه درک کنیم. حزن به استانبولی ها اجازه می دهد که نه فقط به شکست و فقر به عنوان یک نقطه ی پایان تاریخی نیندیشند، آنرا آغازی افتخارآمیز تلقی کنند. ... این حزن است که مقرر می کند هیچ عشقی به آرامش منجر نشود. ص 147-145

 

* آنچه به یک شهر تشخص می بخشد، فقط موقعیت جغرافیایی یا ساختمان هایش نیست، حاصل جمع برخوردهای تصادفی، خاطره ها، حرف ها، رنگ ها، و تصویرهایی است که به خاطره ی جمعی کسانی که مثل من پنجاه سال در یک خیابان زندگی کرده اند راه می یابد. ص 152

 

* اولین چیزی که در مدرسه یاد گرفتم این بود که بعضی ها ابله اند و دومین چیز این که بعضی ها ابله ترند. هنوز اینقدر بچه بودم که درک نمی کردم تظاهر به نداشتن، این شاخصه ی اساسی و تعیین کننده در زندگی، همانند شاخصه های مذهبی، نژادی، جنسیتی، طبقاتی، دارایی ( و این اواخر ) فرهنگی، نشانه ی نوعی رشد، ادب و وقار است. بنابراین هر وقت معلم سئوالی می کرد، هول هولکی دستم را بلند می کردم تا نشان بدهم جواب را می دانم. ص 168

 

*  اگر ممنوعیت های سیاسی و محدودیت به این معنی باشد که نتوانی چیزی برای گفتن پیدا کنی، به جای اش از مشکلات شهر و زندگی شهری حرف بزن. چون مردم همیشه دوست دارند از این جور چیزها بخوانند. ص 186

 

* معمولاً از نحوه ی گفت و گوی مردم در مورد وقایع خاص تاریخی می توان پی برد که از شرق به آن واقعه نگاه می کنند یا از غرب. برای غربی ها، 29 مه سال 1453 تاریخ سقوط قسطنطنیه است. در حالی که برای شرقی ها، تاریخ فتح استانبول است. ص 235

 

* در 1955 بریتانیا نیروهایش را از قبرس بیرون برد و موقعی که یونانی ها در صدد تسخیر جزیره برآمدند. یک مامور سرویس مخفی ترکیه به خانه ی محل تولد آتاتورک در شهر یونانی نشین سالونیک بمب پرتاب کرد. روزنامه های استانبول با انتشار یک شماره ی مخصوص به ماجرا شاخ و برگ دادند و بعد عوام الناس مخالف غیرمسلمان های استانبول، به میدان تقسیم ریختند و بعد از غارت کردن، آتش زدن و نابود کردن مغازه هایی که من و مادرم در بی اوغلو دیده بودم، سراسر شب را صرف همین معامله با بقیه شهر کردند. ص 238

 

* خدا برای دردمندان بود، برای تسلی دادن کسانی که آنقدر بی چیز بودند که نمی توانستند بچه های خود را به مدرسه بگذارند، برای مراقبت از گداهای توی خیابان که همیشه صدایش می زدند و در مواقع مصیبت و گرفتاری، یار و یاور آدم های خوش قلب و پاک بود. برای همین هر وقت مادرم از رادیو می شنید برف و بوران جاده ها را بسته و دهاتیها پشت آن گیر افتاده اند، یا زلزله عده ای از فقرا را بی خانمان کرده، می گفت "خدا به فریادشان برسد." که بیش از آن که به دعا شباهت داشته باشد، مانند اعتراف به گناهی گذرا بود. گناهی که آدم های مرفهی از قماش ما در اینطور مواقع احساس می کردند و کمک شان می کرد که به خلاء عاطفی ناشی از این آگاهی که در چنین مواقعی دست به هیچ کاری نمی زنیم، غلبه کنیم. ص 243

 

*  بارها کسانی را می دیدم که هرگز به وظایف مذهبی شان عمل نمی کردند و با تحقیر با خداترس ها روبه رو می شدند، اما وقتی اتفاقی برای شان می افتاد، مثلاً با ماشین تصادف بدی می کردند و در بیمارستان بستری می شدند، پنهانی با خدا به توافق می رسیدند. ص 254

 

* معلم های آمریکایی مدرسه ی ما خیلی جوان بودند. بیشتر آنها به امید باسواد کردن بچه های جهان سوم توسعه نیافته داوطلبانه به ترکیه آمده بودند، چپ های متولد دهه ی 1940 بودند که برای ما برشت می خواندند و آثار شکسپیر را تحلیل مارکسیستی می کردند.  ... احساسات ضد آمریکایی ما همساز با حال و هوای ناسیونالیستی چپ گرای آن دوره بود و این بیشتر از همه بورسیه های باهوش آناتولی را نگران می کرد، چون اکثرشان شهرستانی های فقیر بسیار با استعداد و درسخوانی بودند که با امتحان های سخت توانسته بودند به این مدرسه ی اختصاصی راه پیدا کنند. آنها از طرفی مسحور رویای فرهنگ آمریکایی شده بودند و بزرگ ترین آرزویشان این بود که بتوانند به یک دانشگاه آمریکایی راه پیدا کنند و شاید هم در ایالات متحده مستقر شوند، از طرف دیگر تحت تاثیر جنگ ویتنام نسبت به آمریکا احساس کینه و نفرت می کردند و گاه گاه احساسات ضد آمریکایی بروز می دادند. ص 404-403

 

نویسنده: دکتر مسعود شهیدی

shahidi@iran-iraniha.com  

 

تعداد بازدید ( 1584 )
ارسال نظر
( نمایش داده نمی شود )
Captcha