سفرنامه - کانادایی ها
نویسنده: دکتر مسعود شهیدی
ادوارد براون کمتر از یک سال در ایران بود. بعد یک کتاب مفصل در مورد ایرانی ها نوشت که هنوز هم که هنوزه به عنوان یک سند مهم در احوال ایرانی های آن موقع مورد استفاده است. پس چرا تو فکر می کنی من اگر سه هفته توی کانادا باشم، نمی توانم راجع به کانادایی ها چیز بنویسم. من می نویسم، حالا راست و دروغش با خودتان.

پیش نوشت: این مقاله در سال 1389 نگارش شده و هیچ هدف خاصی را دنبال نمی کند. ممکن است سه چهار نکته در مورد کانادایی ها یاد بگیرید که آن هم به قول عکاس های قدیمی به واسطه ی طنز مطلب، آگراندیسمان شده است. اگر با هموطنان عزیز خودم هم مطایبه ای صورت گرفته، نه از ره کین است. چرا که:

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار                    دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم     

 

سفرنامه کانادا

کانادایی ها

ادوارد براون کمتر از یک سال در ایران بود. بعد یک کتاب مفصل در مورد ایرانی ها نوشت  که هنوز هم که هنوزه به عنوان یک سند مهم در احوال ایرانی های آن موقع مورد استفاده است. پس چرا تو فکر می کنی من اگر سه هفته توی کانادا باشم، نمی توانم راجع به کانادایی ها چیز بنویسم. من می نویسم، حالا راست و دروغش با خودتان.

1-      کریستف کلمب  پانصد و خرده ای سال پیش در سواحل کوبای امروزی پای مبارکش را گذاشت روی خاک هندوستان. کوبایی های آن موقع درست مثل کوبایی های امروز یک کمی دیر از تنور در آمده بودند و مثل من سیاه سوخته بودند (درست مثل هندی ها). برای همین، آقا کریس ابله به تصور اینکه به هندوستان رسیده، اسم کوبایی ها را گذاشت هندی یا به زبان انگلیسی: indian . سال ها آمد و رفت. یک خرده بالاتر از کوبا، یعنی آمریکای شمالی کشف و بعد فتح شد. یک خرده پایین تر هم یعنی آمریکای جنوبی اول فتح و بعد کشف شد. توی این سال ها آمریکایی ها کلی کلاس گذاشتند و شدند آقای دنیا. کانادایی ها هم که خواهر کوچکه ی آمریکایی ها بودند و هستند، کلی ادعایشان شد. یک مشت سرخ پوست و اسکیمو  هم در این هندوستان جدید زندگی می کردند که خب البته از کسی برای زندگی در این نواحی اجازه نگرفته بودند. این بود که مهمان های جدید که بعداً صاحبخانه شدند، با وجود اینکه تا کره ماه هم رفتند و برگشتند، یادشان رفت که به این صاحبخانه های قبلی که بعدها مهمان که هیچی، سوسک هم حساب نمی شدند، نگویند " هندی". برای همین ما الآن اینجا دو جور هندی داریم. یکی هندی هایی هستند که هندی اند و یک جور هندی هایی داریم که هندی نیستند! البته از این سوتی ها ما هم که ملت ابلهی نیستیم و کلی کرامات داریم که قرار است به تدریج کشف شود، کم نداریم. مثلاً به هر پودر شستشویی می گوییم "تاید" و یا به دستمال کاغذی می گوییم "دستمال کلینکس" و خیلی دیگر از این ها. هر دو جور هندی ها را برای خودشان بگذاریم و بگذریم. بماند که تقریباً هر دو هنوز هم که هنوز است تحت استثمارند. مثلاً شرکت های بزرگ که در هند نمایندگی دارند، با نیروی کار فوق العاده ارزان هندی چیزی حدود یک پنجم حداقل دستمزد کانادایی را به متخصصین هندی می دهند. البته آنها هم خدایی کسر نمی گذارند. هی پایشان را می گذارند این ور خط و هی برمی دارند! (اگر جوکش را بلدید که مقصود حاصل است، اگر بلد نیستید، چون کمی بی ادبی دارد نمی گویم)

2-      کانادایی ها اکثراً با دست چپ کار می کنند. چون که دست راستشان معمولاً بند است. یعنی همانطور که توی خیابان ها یا حتی ادارات نگاه می کنی، یک چیز داغی را گرفته اند توی دست راستشان. آنهایی که سال های زیادی اینجا بوده اند، می گویند این برای این است که چون هوا در کانادا سرد است، چیز داغ می چسبد. یکی از کاسبی های خوبی که در این مملکت رواج دارد (قابل توجه سرمایه گذاران ایرانی) مغازه ی قهوه فروشی است. قهوه را در لیوان های کاغذی می ریزند و یک در پلاستیکی رویش می گذارند. از یک و نیم دلار به بالا هم قیمتش است. حالا تو می توانی هم بری توی قهوه فروشی، یک لیوان قهوه بخری، یک روزنامه دستت بگیری یا لپ تاپ ات را روشن کنی و با وای فای مفت اینقدر بشینی آنجا تا فلان جایت درد بگیرد، هم می توانی قهوه را بگیری دست راستت و راست راست توی خیابان راه بری تا برسی به اونجایی که می خواهی. هر نیم ساعت هم یک لبی به قهوه که حالا دیگر داغ هم نیست بزنی. البته قرار هم نبود که هر چیز داغی را گرفتی دستت (آنهم توی هوای سرد زمستان) تا ابد داغ بماند. بنابراین قابل توجه مومنین محترم ایرانی که دوست دارند با انواع مایعات در هوای سرد گرم شوند: اینجا فقط می توانید از قهوه های تیم هورتونز (که مثل اکبرجوجه ی خودمان سر سگ بزنی یک دانه اش سر هر کوچه هست) یا استارباکس و قس علیهذا نوش جان فرمایید. برای مایعات دیگر بهتر است کشوری مثل آلمان یا فرانسه را انتخاب نمایید. توی ایران خودمان هم که غیر از چای چیز دیگری الحمدالله نیست.

3-       دست چپ خیلی از کانادایی ها مثل دست راستشان گیر است. همانطور که توی خیابان راه می روی، یک کانادایی می بینی که یک نخ به دست چپش بسته شده. اگر کمی دقت بفرمایید و چند متر این نخ را دنبال بفرمایید حتماً به یک سگ خواهید رسید. این سگ ها دارای رنگ ها، قد ها، شکل ها و اندازه های متنوعی هستند. اینجا مملکت سگ دار هاست. اما بر خلاف مملکت خودمان که سگ ها همه آزادند، هر کسی سگش را به طنابی بسته و دست چپش به طناب بند است. حتی پوزه ی بعضی از سگ ها را که ممکن است به کسی اسائه ی ادب کند، بسته اند. بعضی ها که دوست ندارند در ملاء عام قهوه بخورند یک سگ دیگر هم به دست راست شان وصل می کنند. اینها را در اصطلاح "دوسگه" می گوییم. البته کانادایی چهار سگه هم داریم که به صورت فامیلی گردش می کنند. یک شغل محترمی هم هست که بهش می گویند داگ واکر. اینها آدم هایی هستند که ساعتی ده بیست دلار می گیرند تا سگ آدم هایی را که به دلیل لیوان قهوه، دستشان بند است و طفلکی سگشان حوصله اش سر می رود را بچرخانند. در اماکن عمومی، روی دیوار تابلوهایی هست که روی آن نوشته: " این قانون است. مدفوع سگت را باید خودت جمع کنی و در ظرف مخصوص بریزی." فکر نکنید سر کار هستید. جان شما راست می گویم. برای همین هم هست که می گویم اینها عمدتاً ابله اند. به نظر شما مملکت خود ما بهتر نیست که هر کس هر جا دلش خواست می تواند خودش را سبک کند؟

4-        ما ایرانی ها مردم مهمان نوازی هستیم. قبول ندارید؟ یک سری به تاریخ بزنید ببینید راست می گویم یا نه. مقدونیان که آمدند دویست سیصد سالی ماندند و بعد رفتند. عرب ها آمدند ولی نرفتند. ترک ها ... هیچی بابا با ترک ها نمی شود شوخی کرد. خلاصه می خواستم بگم که ما همیشه زورکی مهمان نواز بوده و هستیم. کانادایی ها از ما یاد گرفته اند. اولش زوری خودشان را دعوت کردند، بعد که حسابی جا افتادند، حالا می گردند توی دنیا از هر کشوری هر کسی را که دلشان بخواهد انتخاب می کنند و راه می دهند. (می خواستم بگویم گلچین می کنند، ترسیدم یک چیزهایی در زمینه ی خودشیفتگی و از این صحبت ها پشت سرم بگویید). غیر از همان هندی های اولیه! ، انگلیسی ها، فرانسوی ها و ایرلندی ها نسل اولی ها هستند. این گروه خودشان را کانادایی اصیل می دانند. ولی بقیه هم کانادایی هستند. از آنجایی که کشور دوست و برادر چین به هر جای واردات پذیر دنیا چیز صادر می کند، بنابراین در حال حاضر بیشترین گروه مهاجران اخیر به کشور کانادا را چینی ها تشکیل می دهند و مثل اکثر شهرهای بزرگ دنیا، محله ی چینی ها (Chinatown) دارند. شما از هر ملیتی در این کشور می بینید. ایرانی ها، کره ای ها، فیلیپینی ها، هندی ها، فرانسوی ها، لهستانی ها، رومانیایی ها، اوکراینی ها، سیاه هایی که از آفریقا آمده اند، افغان ها، اسپانیایی زبان ها، خاورمیانه ای ها، همه و همه قاطی پاتی با هم دارند زندگی می کنند. معمولاً هم عادت ندارند همدیگر را مسخره کنند. از واژه های ترک خر و کله ماهی خور و لر زبون نفهم و عرب سوسمارخور و بابلی کدو خور و این جور چیزها هم استفاده نمی کنند. برای همین هم هست که می گویم کمی عقلشان پاره سنگ بر می دارد.

5-      دانش آموزان کانادایی بیشتر دوست دارند در رشته های هنری، حقوق و بیزینس (یعنی حسابداری و اقتصاد و از اینجور چیزها) درس بخوانند. رشته های مهندسی آن طور که در مملکت ما مقدس است در اینجا نیست. بنابراین خوب که نگاه می کنی می بینی استاد های دانشگاه، پرستارها، مهندس ها و بسیاری از مشاغل فنی را مهاجران جدید تامین می کنند. یک استثنا البته این وسط هست، آنهم رشته ی پزشکی است. همه ی مردم دنیا دوست دارند پزشک شوند و در عین حال همه ی مردم دنیا از پزشکان خوششان نمی آید. البته بنگاه های معاملات ملکی و اتومبیل هم مال برادران ایرانی است. (یعنی هر بنگاه معاملات ملکی مال ایرانی هاست تا خلافش ثابت شود، بعضی وقت ها اگر خلافش ثابت شد باز هم خیلی مطمئن نباشید). از طرف دیگر پست های مدیریتی، تخصص های لوکس پزشکی، امور اداری و پلیس و امنیه و وزیر و وکیل عمدتاً مخصوص کانادایی هاست (همان کله بورهایی که نسلشان به انگلیس و فرانسه می رسد). یک جورهایی مثل سهمیه ی بسیجی فعال می ماند. حالا هی بنالید که چرا سهمیه بندی چطور است و فلان. البته اینها هنوز عقلشان به اندازه ی ما قد نمی دهد، وگرنه یک سهمیه 60 درصدی دانشگاه برای کانادایی های اصیل می گذاشتند (با بررسی DNA و از این حرف ها)

6-      کانادایی ها هر وقت لیوان قهوه شان را گذاشتند زمین و دست چپ شان هم آزاد شد، معنی و مفهوم آن این است که می خواهند بدوند. آن وقت کفش ورزشی می پوشند بعلاوه ی یک شلوار کوتاه و هر جا گیرشان آمد شروع می کنند به دویدن. بعضی وقت ها هم می شود که یادشان رفته دست چپشان را آزاد کنند. بنابراین سگ بیچاره همانطور مجبور است دنبال سر آنها بدود. در این حالت است که می توانیم بگوییم یک کانادایی در حال "سگ دو" زدن است. در این زمینه البته ما از آنها به مراتب جلوتریم. چون در ایران خودمان اکثر مردم صبح تا شب در حال سگ دو زدن هستند، اینهمه هم قر و ناز ندارند که شلوار کوتاه بپوشند و کفش ورزشی و از این حرف ها.

7-      کانادایی ها از نظر ازدواج بر دو دسته تقسیم می شوند. یک دسته آنهایی هستند که ازدواج نمی کنند. دسته ی دیگر آنهایی هستند که می کنند. این دسته ی دوم از روزی که می روند کلیسا (یا حتی قبل از آن) درست مثل ماشین های جوجه کشی خودمان می مانند. یعنی اینکه همینطور که نگاه می کنی، می بینی خانم یک کالسکه دو طبقه را دارد هل می دهد که دو تا بچه با اختلاف سن حداکثر نه ماه تویش نشسته اند. خانم هم دارد زور می زند چرا که دلش آنقدر قلمبه شده که بدون سونوگرافی هم می توانی حدس بزنی که دوقلو حامله است.  یک روز که مسابقه ی هاکی در راجرز سنتر برگزار می شد، توی پارکینگ، یک اتومبیل شورلت گنده ی قدیمی دیدم که یک آقای دراز با ته ریش و کلاه کابویی و شلوار کوتاه و کفش تابستانی با پای لنگان از شورلت پیاده شد. بعد هشت تا بچه ی دختر و پسر که بزرگترینشان شاید سیزده سال داشت، دنبالش ریسه شدند. همه شان هم یک شکل بودند، انگار برای خط تولید کپی گذاشته بودند. همه شان هم به طرف می گفتند "ددی". کور شم اگر دروغ بگم. دولت کانادا به خانواده های کم درآمد برای هر بچه ی زیر هجده سال ماهانه 380 دلار کمک بلاعوض می دهد. این ددی بیچاره هم به حساب من ماهی 3000 دلار مداخل داشت. حالا خدا رحم کرده  که یک پاش لنگ بود! حالا هی بگید این طرح های نوینی که در مملکت ما اجرا می شه و یک میلیون کمک برای جهیزیه! متولدین 89 به بعد می دهند چطور و فلان است.

8-      از لحاظ سیاسی، کانادایی جماعت به شش دسته تقسیم می شوند: یک گروه که بر خلاف پولشان که خیلی زیاد است تعدادشان خیلی کم است، طرفدار حزب محافظه کارند. گروه دوم آنهایی هستند که وضع مالی شان خوب نیست اما عقلشان پاره سنگ بر می دارد و باز هم طرفدار حزب محافظه کارند. گروه سوم آنهایی هستند که عمدتاً وضع مالی شان خوب نیست اما طرفدار حزب لیبرال هستند و بی خود و بی جهت آزادی های مدنی بیشتر برایشان مهم است. (که طبیعتاً اینها هم عقلشان پاره سنگ بر می دارد). گروه چهارم از کانادایی ها آنهایی هستند که وضع مالی شان خوب نیست و طرفدار حزب نئودموکرات هستند. این حزب ملغمه ایست از سوسیالیسم و کاپیتالیسم. برای همین اینها هم عقلشان پاره سنگ بر می دارد. چرا که وقتی دو تا چیز مزخرف را با هم جمع کنی، می شود یک چیز مزخرف. گروه پنجم از کانادایی ها، سبزها هستند. این ها برخلاف بعضی جاهای دیگر دنیا، تعدادشان خیلی کم است و در پارلمان معمولاً یکی دو کرسی بیشتر ندارند.(علی الاصول ول معطلند). گروه آخرِ کانادایی ها هم جدایی طلبان استان کبک هستند. اینها هم مثل خیلی از جدایی طلب های جاهای دیگر دنیا یک عده رئیس روسا دارند که فکر منافع خودشان هستند و الباقی هم، دور از جانِ گوسفند.

نتیجه گیری اخلاقی:

الف - هوش و ذکاوت ما از کریستف کلمب و کانادایی ها بالاتره. برای همین هم هست که به هر کس که از گرگان تا آستارا زندگی کنه، می گیم: رشتی

ب – ما از کانادایی ها عاقل تریم. چون اینها دکتر و مهندس وارد می کنند و آنها را به کارهای کوچک می گمارند، در حالی که ما دکتر و مهندس صادر می کنیم و به جایش عمله افغانی وارد می کنیم و عمله ها را به کارهای بزرگ می گماریم. پس از لحاظ اقتصادی ارزش صادراتی ما بیشتر است.

ج – این ابله ها دوست دارند خودشان مدیریت کنند، دکتر و مهندس را می شود از خارج وارد کرد، در حالیکه ما دوست داریم دکتر و مهندس شویم، چون مدیران مادرزادی مدیر متولد می شوند.

د – اینجا هرچقدر زور می زنند باز رشد جمعیت اصلاً با این کشور پهناور متناسب نیست. بنابراین قانون می گذرانند تا تعداد بچه ها زیاد شود. در حالیکه ما، هم عاقل تریم و هم متمدن تر. چون ما قانون می گذرانیم که تعداد مادر بچه ها زیاد شود.

تا بعد

Shahidi@iran-iraniha.com

تاریخ ثبت مقاله: آذر ماه 1394


تعداد بازدید ( 591 )
ارسال نظر
( نمایش داده نمی شود )
Captcha