بررسی و نقد کتاب در غرب خبری نیست
نویسنده: دکتر مسعود شهیدی
پل پسری آلمانی است که هنوز به هجدهسالگی نرسیده. او دانشآموز دبیرستان است. جنگ خانمانسوز جهانی اول شعله میکشد. دبیر ادبیات آلمانی دبیرستان دانش آموزان را تشویق میکند تا داوطلبانه برای رفتن به جبهه ثبتنام کنند. هفت همکلاسی بیآنکه از صمیم قلب جبهه رفتن را دوست داشته باشند، تحت تأثیر تبلیغات، تهییج شده و ثبتنام میکنند. برای آموزش نظامی به پادگان میروند و زیردست یک درجهدار سختگیر و عقدهای آموزش میبینند و بلافاصله به خط مقدم جبههی غرب اعزام میشوند. داستان شرح مشقتهایی است که این جوانان متحمل میشوند و
در غرب خبری نیست
عنوان کتاب به زبان انگلیسی: All Quiet on the Western Front
عنوان کتاب به زبان آلمانی: Im Westen Nichts Neues
نویسنده: اریش ماریا رمارک (Erich Maria Remarque)
ترجمه: سیروس تاجبخش
نشر: شرکت سهامی کتابهای جیبی
چاپ اول: آذر 1346
چاپ چهارم: 1357
شماره ثبت کتابخانه ملی: 1453- 15/6/1357
قطع کتاب: رقعی
تعداد صفحات: 319 صفحه
خلاصهای از داستان
پل پسری آلمانی است که هنوز به هجدهسالگی نرسیده. او دانشآموز دبیرستان است. جنگ خانمانسوز جهانی اول شعله میکشد. دبیر ادبیات آلمانی دبیرستان دانش آموزان را تشویق میکند تا داوطلبانه برای رفتن به جبهه ثبتنام کنند. هفت همکلاسی بیآنکه از صمیم قلب جبهه رفتن را دوست داشته باشند، تحت تأثیر تبلیغات، تهییج شده و ثبتنام میکنند. برای آموزش نظامی به پادگان میروند و زیردست یک درجهدار سختگیر و عقدهای آموزش میبینند و بلافاصله به خط مقدم جبههی غرب اعزام میشوند. داستان شرح مشقتهایی است که این جوانان متحمل میشوند و طی سه سال، از 1915 تا 1918 زیر رگبار شدید آتش توپخانه و مسلسل و حتی جنگ تنبهتن روزگار میگذرانند. سختیهای جنگ روزبهروز همکلاسیها را آبدیدهتر میکند و ناملایمات آنها را به هم نزدیکتر میسازد. بهجز یک پاراگراف آخر کتاب، نویسنده داستان را از زبان پل و بهصورت اولشخص مفرد روایت میکند. او شرح میدهد که جنگ با آن طبیعت هولناک چگونه دوستانش را یکییکی اسیر سرپنجههای مرگ میسازد. آنها که باقیماندهاند، سرباز قدیمی شدهاند. آموختهاند که چگونه سعی کنند بیشتر زنده بمانند، اما جنگ کریهتر از آن است که تمام شود. تابستان 1918 با نغمههای پایان جنگ میگذرد. از هفت همکلاسی یکی با پای قطعشده به خانه رفته است و تنها دو دوست در جبهه باقیماندهاند. آنها به امید پایان جنگ روزگار میگذرانند اما فرشتهی مرگ از سیاستمداران آلمانی عجولتر است. پیش از پیمان ترک مخاصمه و تسلیم بلاشرط آلمان، از آن هفت همکلاسی دیگر کسی در جبهه برای جنگیدن نمانده است.
بحث
اولازهمه اینکه: در همان وهلهی اول، ترجمهی عنوان کتاب، مخاطب فارسیزبان را بهاشتباه میاندازد. هرچند این مشکل در ترجمههای متأخر برطرف شده اما عنوان اصلی کتاب "در جبههی غرب خبری نیست" است. عنوان کتاب از جملهی پاراگراف آخر کتاب اقتباسشده است. جملهای که بهشدت روی روان آدمی راه میرود. هنگامیکه در یک روز نسبتاً آرام، هفتمین همکلاسی (راوی داستان) با صورت بر زمین آرامگرفته است، در گزارش نظامی منطقه ذکرشده: در جبههی غرب هیچ خبری نیست.
دوم اینکه: در میان نویسندگانی که در طول یک قرن گذشته بر علیه جنگ قلمفرسایی کردهاند، بیگمان اریش ماریا رمارک موفقترینشان است. نکتهی جالب اینکه او فقط یک ماه و نیم در منطقهی جنگی به سر برده است، اما چنان زیبا و مسلط صحنههای جنگ را به تصویر میکشد که وقتی کتاب را میخوانی، خودت را در جبههی آلمانیهای سالهای هزار و نهصد و چهارده تا هجده احساس میکنی.
سوم اینکه: کتاب در جبههی غرب خبری نیست خیلی زود به یک رمان پرفروش در اروپا و سپس در کل جهان تبدیل شد. به بیش از 55 زبان دنیا ترجمه شد. اکنون در چندین فهرست صد رمان برتر دنیا جای دارد. بیش از بیست میلیون نسخه از کتاب در سراسر جهان فروش رفته است و در همان یک سال و نیم اول بیش از یکمیلیون آلمانی این کتاب را خریدند. رمارک کتاب در جبههی غرب خبری نیست را در سال 1927 یعنی 9 سال پس از پایان جنگ اول جهانی نوشت. سه سال بعد کمپانی آمریکایی یونیورسال فیلم در جبههی غرب خبری نیست را به کارگردانی لوئیس مایلستون (Lewis Milestone) به روی پرده برد که جایزهی اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را از آن خود کرد. شگفت اینکه کتاب ضد جنگ رمارک که با استقبال بینظیر مردم آلمان روبهرو گشت، مانع این نشد تا چهارده سال بعد همان مردم با اشتیاق تمام خود را درگیر جنگ خانمانسوز دیگری نکنند.
چهارم اینکه: از دیدگاه من زیباترین و دراماتیکترین بخش داستان آنجایی است که یک سرباز فرانسوی از هول جانش خود را به داخل سنگری میاندازد که راوی داستان در آن پناه گرفته. راوی سرباز فرانسوی را با سرنیزه از پای درمیآورد. اما او بلافاصله نمیمیرد. هر دو مجبورند ساعتهای طولانی در کنار یکدیگر بمانند چراکه اگر از گودال خارج شوند بلافاصله هدف رگبار دشمن یا خودی قرار میگیرند. ساعتها میگذرند و گذشت زمان روحیهی راوی را از حالت "بکش تا زنده بمانی" به ژرفترین لایههای انسانی آدمی میغلتاند. فرانسوی بیآنکه بتواند چیزی بگوید در حال جان دادن است و راوی تمام تلاشش را میکند که او زنده بماند. هم در این حال است که میگوید: "حاضرم هر چه دارم فدا کنم تا او زنده بماند." اما سرباز فرانسوی سه ساعت بعد میمیرد و او را با دنیایی از افسوس تنها میگذارد.
پنجم اینکه: همانطور که در مقالهی " آزادی یا مرگ " نوشتم، به گمان من کتابهایی که عمیقاً به دل مینشینند برخاسته از تجربیات شخصی نویسندگان هستند. رمارک دورهی کوتاهی را در جبهه بود، سپس با ترکش توپ شرپنل ساق پا و دستش زخمی شد و تا پایان جنگ در بیمارستان بود. او عمیقاً مادرش را دوست داشت و به احترام مادرش که بیمار بود نام میانی خود را به نام مادرش عوض کرد. همهی اینها بهخوبی در رمان "در جبههی غرب خبری نیست" به زیباترین شکلی مشهود است. او علاوه بر ترسیم زیبایی که از روحیات سربازان در پادگان آموزشی و منطقه جنگی کرده است، فضای بیمارستان جنگی و روحیات سربازی که به مرخصی میآید و حال و هوای مردم کشور آلمان را به نحوی شایسته ترسیم کرده است.
و بالاخره اینکه: باوجودی که نزدیک به پنجاه سال از ترجمهی کتاب توسط سیروس تاجبخش گذشته است و سبک نگارش و ترجمه در سالهای اخیر دستخوش تغییراتی بوده، بااینوجود ترجمه روان تاجبخش، خواننده را از حس روایی داستان خارج نمیسازد.
بخشهایی از کتاب "در غرب خبری نیست" به انتخاب نویسنده مقاله
امشب شب آخر مرخصی است. همه ساکتند. امشب زودتر از همیشه به رختخواب میروم. بالش را بغل میگیرم، سروصورتم را در آن فرو میکنم و بیاراده فشارش میدهم. شاید دیگر هیچوقت توی رختخواب و روی بالش پر نخوابم. آخرهای شب مادر به اتاقم میآید. خیال میکند خوابم، من هم خود را به خواب میزنم، نمیتوانم، برایم خیلی سخت است با او بیدار بنشینم و حرف بزنم. باآنکه از درد به خود میپیچد ساعتها کنار تختم مینشیند و آنقدر میماند که دیگر نمیتوانم جلو خودم را بگیرم و چنین وانمود میکنم که تازه دارم بیدار میشوم.
- چرا نمیری بخوابی مادر اینجا سرما میخوری.
میگوید: بعد از رفتن تو وقت برای خوابیدن زیاد دارم. ص 200
***
یک فرمان نظامی این انسانهای ساکت و آرام را دشمن ما کرده است و فرمان دیگری میتواند آنها را دوست ما کند. بر سر میزی چند نفر که ما آنها را نمیشناسیم ورقهای را امضاء کردند و سالیان دراز آدمکشی و جنایت را برجستهترین شغل و هدف زندگی ما ساختند. ص 211
***
همه از صلح و متارکه حرف میزنند. همه منتظرند ... اگر در سال 1916 به خانه برمیگشتیم شاید به خاطر رنجهایی که کشیده بودیم و قدرت تجربه، زمین و زمان را به هم میزدیم. اما اگر امروز برگردیم (1918)، موجوداتی خسته، شکسته، سوخته، سست و ناامید خواهیم بود. دیگر نخواهیم توانست راه و رسم زندگیمان را بشناسیم. مردم زبان ما را نخواهند فهمید. چون نسل پیش از ما گرچه در کشاکش جنگ با ما شریک بود ولی پیش از آن خانه و زندگی و کار و پیشهای به هم زده بود و نسلی که بعد از ما رشد کرده است با ما بیگانه و ناآشناست و ما را از خود خواهد راند. ص 317
نویسنده: دکتر مسعود شهیدی
تاریخ ثبت مقاله: آذرماه 1392
***
هرگونه کپیبرداری بهمنظور تجاری ممنوع است. کپیبرداری در سایر موارد صرفاً با اجازهی مدیر سایت مجاز میباشد.