قمرالملوک وزیری
قمر
قمرخانم سیدحسین خان (نام شناسنامه ای او)، در سال 1284 خورشیدی (یک سال پیش از صدور فرمان مشروطیت) در تاکستان قزوین، در خانواده ای مذهبی از طبقه متوسط زاده شد. در ۱۸ ماهگی، مادرش "طوبی" را بر اثر بیماری حصبه از دست داد و چون پدرش، "سیدحسن" نیز چهارماه پیش از تولد وی درگذشته بود، تحت سرپرستی مادربزرگش قرار گرفت.

قمرالملوک وزیری

Ghamar-ol-Moluk Vaziri

ملیت: ایرانی

تولد: 1284 ه.ش (1905م(

محل تولد: تاکستان، قزوین، ایران

فوت: 14 مرداد 1338 (1959م(

محل فوت: شمیران، ایران

تحصیلات:  مقدماتی، غیرآکادمیک

شغل: خواننده (آوازخوان(

همسر:

1.         همسر اول (ازدواج و متارکه : 1298(

2.         امین التجار (ازدواج : 1314(

فرزندان:

یک پسر (از همسر دوم(

* چند فرزندخوانده

سبک موسیقی: موسیقی سنتی

سازها: تار، ویولون، سنتور

سال های فعالیت: خوانندگی: 30سال: 1330- 1300   

القاب:

*  ماه بانوی(ملکه) آواز ایران

*  ام کلثوم ایران

گفتار منتخب: "من دیگر درخت چناری هستم کهن، که سایه گستر شده ام و نمی توانم کسی را از زیر سایه خود برانم."

آوازها و تصنیف ها: به گفته دکتر خرمی و ساسان سپنتا،  426 صفحه شامل بیشمار قطعات آوازی و حدود 200 تصنیف، از قمر ضبط شده است که البته بسیاری از صفحه های وی از بین رفته است و تنها نزدیک به یک سوم آنها باقی مانده است.(به قسمت آثار به جا مانده از قمر مراجعه شود.) موارد زیر از جمله معروف ترین صفحه های قمر است:

* مارش جمهوری (شعر: عارف قزوینی، دستگاه: ماهور)

* مرغ سحر (شعر: ملک الشعراء بهار، آهنگ: مرتضی نی داود، سال آفرینش: ۱۳۰۴، دستگاه: ماهور) خوانندگان این ترانه به ترتیب: قمرالملوک وزیری، ملوک ضرابی، محمدرضا شجریان، هنگامه اخوان، نادر گلچین، فرهاد مهراد، فاضل جمشیدی و … می باشند.

* امان از این دل - در سوگ ایرج میرزا - (شعر و موسیقی از محمدعلی امیرجاهد، دستگاه: سه گاه)

از دیگر تصنیف‌های معروف قمر می توان به موارد زیر اشاره کرد :

1- از عارف قزوینی :

تا رخت مقید نقاب است (اصفهان) : تصنیفی در نکوهش حجاب زنان.

گریه کن که دگر (دشتی(

ای دست حق (افشاری(

چه شورها (شور)

2- از درویش خان و شعر ملک الشعراء محمدتقی بهار :

زمن نگارم (ماهور)

در بهار امید

چه کنم از فراغت

- صنما به خدا

عاشقم من (روی پیش درآمد همایون درویش خان(

3- ساخته ی نی داود :

مرگ مادر (شعر از ایرج میرزا(

نگار من (بیات ترک(

ماه من (اصفهان(

روزگار گذشته

پرده غفلت

زن در جامعه

آتش دل (دشتی، شعر از پژمان بختیاری(

دلخسته

- شبی یاد دارم که چشمم نخفت (بیات ترک، شعر سعدی)، بعدها توسط "خاطره پروانه" بازخوانی شد.

- هدیه عاشق، اولین ضبط توسط ملوک ضرابی بوده است.

4شعر و موسیقی از امیرجاهد همراه با تار ارسلان درگاهی :

- نرگس مست (شور)

- شود جان من

- بهار است و هنگام گشت (بیات ترک)

- کشور دل (ماهور)

- امان ز هجر رخ یار (ابو عطا)

- در ملک ایران (دشتی)

- هزاردستان به چمن (چهارگاه)

- ای نوع بشر (اصفهان)

- به گردش فروردین (ماهور، به یاد درویش خان)

5دیگران :

- موسم گل (آواز دشتی، ساخته معروفی، شعر وحید دستجردی)

- ز فروردین شکفته شد چمن (ماهور، ساخته یحیی زرپنجه، شعر از بهار)

- اکنون که مرا وضع وطن در نظر آمد (ماهور، تار نی داود، شعر از میرزاده عشقی و به یاد او)

- ای دست حق پشت و پناهت بازآ (شور، تار نی داود، شعر عارف، به حمایت از  سید ضیاء الدین طباطبایی)

- و ...

از دیگر کسانیکه برای قمر آهنگ ساخته اند: "علی اکبر شهنازی" و "موسی نی داود" بوده اند.

نوازندگان آوازهای او نیز معمولاً عبارت بودند از:  تار: مرتضی نی داود و موسی معروفی؛ سه تار: ارسلان درگاهی؛ پیانو: مرتضی محجوبی و ویولن: حسین یاحقّی.

 

زندگی نامه

خانواده 

قمرخانم سیدحسین خان (نام شناسنامه ای او)، در سال 1284 خورشیدی (یک سال پیش از صدور فرمان مشروطیت) در تاکستان قزوین، در خانواده ای مذهبی از طبقه متوسط زاده شد. در ۱۸ ماهگی، مادرش "طوبی" را بر اثر بیماری حصبه از دست داد و چون پدرش، "سیدحسن" نیز چهارماه پیش از تولد وی درگذشته بود، تحت سرپرستی مادربزرگش قرار گرفت. "ملا خیرالنساء"، مادربزرگ قمر، ملقب به "افتخار الذاکرین"، در حرم ناصرالدین شاه و یا منازل بزرگان شهر (تهران) به روضه خوانی و مرثیه خوانی می پرداخت.

قمر که کودکی شیطان و ناآرام بود، در مکتبخانه ها قرار نمی گرفت تا اینکه او را به مدرسه "ناموس" در محله سنگلج تهران فرستادند. او از همان کودکی، در مجالس آوازخوانی، با صدای زنگدار خود، مادربزرگش را همراهی می کرد تا جایی که همین پامنبری ها به او جرأت خواندن در حضور جمع بخشید و باعث آمادگی صدای وی گردید. قمر گفته است: "من بیشتر وقت ها با او به مسجد می رفتم و به صدایش گوش می کردم. با صدای او بزرگ شدم. این صداها رفته رفته در گلوی من منعکس می شد و بعضی از روزها که تنها و بی آشنا در خانه می ماندم، همین صدا را پیش خود زمزمه می کردم." او در محیطی بزرگ شد که خواندن آواز، جزو ملزومات زندگی و وسیله امرار معاش بود.

قمر در سال 1306(که انتخاب نام خانوادگی برای صدور شناسنامه ضروری شد)، نام فامیل "وزیری زاده" را، با اجازه استادش، "کلنل علینقی وزیری"، و به احترام او که مؤسس مدرسه عالی موسیقی بود، برای خود انتخاب نمود.

دوران نوجوانی :

مادربزرگ قمر که به بیماری پادرد و فلج دچار شده بود، نذر کرد که به کربلا برود و قمر را مدتی به خاله اش سپرد. دختر خاله قمر، همسر مجدالصنایع بود که در منزل او نوازندگانی چون درویش خان (غلامحسین درویش)، رکن الدین خان و حاجی خان مراوده داشتند. حضور در گردهمایی های این بزرگان، گوش و هوش قمر را از کودکی به جذبه موسیقی سپرد.  هنگامی که قمر در خانه ی خاله اش بود، فرصت هایی پیش آمد که با سازی بخواند و بدین ترتیب تفاوت خواندن با ساز و بدون ساز را دریافت. پس از آن از مادربزرگ خواست که او را به استاد موسیقی بسپارد. گرچه سپردن دخترکان به مربّی مرد، آن هم برای آواز، مرسوم زمانه نبود، اما بر اثر پافشاری قمر، مادربزرگ موافقت نمود. چندی بعد پیرمردی به عنوان معلم آواز به خانه ی آنها راه یافت. اما پس از چند ماه، این استاد نخستین _ که هویتش مشخص نیست_ چشم از جهان فروبست.

پس از آن، مادربزرگ هم که مشوق و پشتیبان قمر بود، به جهان دیگر پیوست و قمر را بدون پشتوانه ی عاطفی تنها گذاشت. پس از فوت مادربزرگ، قمر، تحت حمایت استاد "محمد بحرینی" از افراد صاحب مکنت و هنردوست قرار گرفت و با وی به قزوین رفت و در سال 1298 همراه با وی به تهران بازگشت. در همین سال و در سن 14 سالگی، قمر ازدواج ناموفقی داشت که یک ماه بعد به طلاق منتهی شد.

آشنایی با اساتید:

استاد بحرینی، پدرانه به تعلیم قمر همت گماشت. قمر توسط وی با " نظام الدین لاچینی" آشنا شد که منزلش محل اجتماع شاعران، موسیقی دانان و مردم اهل هنر و فضل بود. او که در آن زمان فقط  16 سال داشت، به داشتن صوتی خوش و آوازی دلپذیر در میان اهل هنر شهرت یافت. در این گردهمایی ها، قمر با " امیرجاهد " شاعر و ترانه سرا آشنا گردید. امیرجاهد به وی پیشنهاد خواندن چند سرود میهنی ساخته ی خودش را داد و در ضمن موافقت کمپانی "پلیفون " را برای آنکه از صدای قمر صفحه تهیه نمایند، کسب نمود. برنامه با ارکستر کوچکی که امیرجاهد ترتیب داده بود، اجرا شد و صفحه ای نیز با ترانه  های زیر ضبط گردید:

1تا جوانان ایران به جان و دل نکوشند / جامه فخر و عزت چون دیگران نپوشند...؛

2ای نوع بشر تا کی به ابناء وطن... ؛

3در ملک ایران، این مهد شیران / تا چند، تا کی، افتان و خیزان...؛

4هزار دستان به چمن...؛

5بهار است و هنگام گشت...؛

6در بهار امید...؛

در همین ایام (حدود سال 1300)، مهمترین حادثه ی زندگی وی یعنی آشنایی با استاد تار، "مرتضی نی داود"، در محفلی اتفاق افتاد. پس از اینکه قمر در یک مجلس مهمانی با حضور نی داود آواز خواند، او شگفت زده از صدای این دختر نوجوان، از صاحبخانه ساز خواست و همراه با صدای قمر تار زد. نی داود، خود در این باره می گوید: "... به واقعیت عجیبی پی بردم. پی بردم که صدای این خانم جوان به اندازه ای نیرومند و رساست که باور کردنی نیست و در عین حال به قدری گرم است که آن هم باور کردنی نبود. چون صفات "گرم" و "قوی" به ندرت ممکن است در صدای یک نفر جمع بشود . هر صدای نیرومندی ممکن نیست خشونتی نداشته باشد و هر صدای گرمی، ضعفی. اما خدا شاهد است نه قوی بودن صدای قمر آزار دهنده بود، نه در گرم بودنش ضعفی وجود داشت. منظورم از گرم بودن، حالت آن صداست که جذابش می‌کند و این حالت در صدای قمر فوق العاده بود. از صاحبخانه، ساز خواستم و با صدای قمر شروع به نواختن کردم. بعد هم به او گفتم صدای فوق العاده ای دارید، چیزی که کم دارید، آموختن گوشه های موسیقی ایرانی است و پس از پایان مجلس، آدرس کلاس خود را به او دادم و گفتم شما نیاز به آموزش ردیف دارید..."

پس از آن، قمر به مدت بیش از 2 سال تحت تعلیم مرتضی نی داود قرار گرفت تا جایی که رابطه ی استاد و شاگردی به همکاری بدل گشت و بعدها قمر به همراهی تار مرتضی خان نی داود کنسرت های متعددی در تهران و شهرستان ها برگزار نمود و خیلی زود به شهرت رسید.

قمر مدتی هم از تعلیمات "رضا قلی خان نوروزی" (معروف به "رضا قلی خان نظمیه") که یکی از خوانندگان اواخر عصر قاجار بود، بهره مند شد. همچنین قمر از طریق صفحات قدیم با صدای "سید حسین طاهرزاده" که ردیف دان و خواننده مطرح آن دوران بود، آشنا شده و بسیار تحت تأثیر او قرار داشت و به نوعی شاگرد غیرمستقیم وی به حساب می آمد. روح الله خالقی از قول طاهرزاده نقل می کند که گفته است: "وقتی صدای قمر را شنیدم، خیال کردم خودم می خوانم."

کنسرت های قمر:

قمر، نخستین کنسرت خود را در سال 1303 یعنی در سن 19 سالگی در سالن "گراند هتل" در لاله زار، همراه با ساز استاد مرتضی نی داود برگزار کرد و عواید آن را به امور خیریه اختصاص داد. قمر در مورد این کنسرت گفته است: "آن شب یکی از خاطره انگیزترین شب های زندگی من است که هرگز فراموش نمی کنم... من با تاج گل زیبایی روی صحنه ظاهر شدم. حاضران با کف زدن و شور و شوق ورودم را به صحنه گرامی داشتند و این همه استقبال ناگهان به من اعتماد به نفس بخشید و جان داد... در بازگشت بیم آن داشتم که عده ای قصد جان مرا داشته باشند چون اخباری از این قبیل به من رسیده بود...حدود چندهزار نفر در خیابان لاله زار جمع شده بودند. سرانجام با مراقبت مأموران انتظامی از بین مردم که برخی قیافه‌های عصبی و ناراحت هم بین آنها دیده می‌شد، گذشتم و قضیه به خیر گذشت... بعد از آن هم مرا به کلانتری احضار نمودند و تعهد گرفتند که دیگر بی حجاب نخوانم ... ."  اما او برخلاف تعهدی که داده بود، باز هم بی حجاب به اجرای کنسرت پرداخت.

قمر در کنسرتی که در سال ۱۳۱۳ توسط اداره ی نظمیه در گراند هتل اجرا گردید، برای نخستین بار ترانه ی "مرغ سحر " از ساخته های نی داود و شعر ملک الشعرای بهار را اجرا نمود. نوازندگان این برنامه  عبارت بودند از: ابراهیم منصوری و مصطفی نوریانی (ویولن)، شکراله قهرمانی و مرتضی نی داود (تار)، حسین اسماعیل زاده (کمانچه) و ضیاء مختاری (پیانو). قمر از این کنسرت هم هیچ حق الزحمه ای دریافت نکرد و تمام پول حاصل را به ادیب السلطنه (معاونت اداره نظمیه‌) داد تا میان نوازندگان تقسیم کند

پس از ضبط این کنسرت، قمر بیش از پیش در بین مردم  محبوبیت کسب کرد و کنسرت های متعددی به سود قحطی زدگان، حریق زدگان، زلزله زدگان و ... برگزار نمود. مردم برای دیدن او سر و دست می شکستند. برایش کنسرت ها تدارک دیده می شد و بلیت این کنسرت ها به بهای بسیار بالا، بین 20 تا 25 تومان – یعنی برابر با حقوق ماهانه ی یک کارمند عالی رتبه ی آن زمان – به فروش می رسید و این مبلغ در بازار سیاه، گاه چند برابر می شد.

در همین زمان بود که "علی وکیلی"، بنیان گذار سینما سپه تهران، برای او کنسرتی شش روزه ترتیب داد که این شش روز به علت استقبال بی سابقه ی مردم به شش هفته کشید. بلیت های این کنسرت به 50 تومان هم رسید و حتی در شب های آخر بسیاری از کسانی که بلیت نشستن به دست نیاورده بودند، تا پایان برنامه، کنار سالن سراپا گوش ایستادند. مردم که در تمام مدت خواندن او نفس نمی کشیدند، بعداز پایان خواندن آنقدر شگفت زده می گشتند که بی توجه به فاصله ی خودشان و صحنه، با شور و هیجان، آنچه از پول طلا و اسکناس و انگشتری و گردن بند و طوق و خلخال به همراه داشتند، به سوی او پرتاب می کردند.

"جعفر شهری" که خود در یکی از این کنسرت ها حضور داشته است، شرح آن را در کتاب "تهران قدیم" به اینگونه می نویسد: "متأسفانه هنگامی که من وارد سالن شدم، برنامه شروع شده و قمر بروی صحنه بود و بخشی از آوازش را هم خوانده بود. دکور عبارت بود از باغ و خانه ای روستایی و قمر هم به شکل زنی روستایی با یل (= نیم تنه زنانه) آلبالویی رنگ چسبان و زیبا و چارقدی گلدار و خوش نقش که آن را با سنجاق زیر گلو محکم کرده بود، جلوی صحنه به روی تخته ی نمدی، پشت چرخ نخ ریسی نشسته و در حالی که دسته ی چرخ را می چرخانید و وانمود می کرد که نخ می ریسد، صدای زیبای خود را در فضا طنین انداز کرده بود. طبق معمول آن زمان، خواننده در آغاز غزلی می خواند، سپس تصنیف و در پایان دوباره آن غزل آغاز را تکرار می نمود. غزلی که آن شب قمر برای شروع برنامه انتخاب کرده بود، شعری از سعدی و با این مطلع بود: جانا بهشت صحبت یاران همدم است / دیدار یار نامتناسب جهنم است." بعد از خواندن غزل، قمر نفسی تازه کرد و با صدایی دل نواز به خواندن تصنیفی از امیرجاهد به نام " امان از این دل" پرداخت که این تصنیف اینگونه آغاز می شد:

امان از این دل که داد / فغان از این دل که داد / به دست ِشیرین / عنان فرهاد / ای داد و صد فریاد از این دل من / این دل شده سر بار ِمشکل من / ریزم زبس از دیده قطره قطره / افتاده روی دجله منزل من / رحمی که از پا افتادم ای دل / کردی تو آخر، فرهادم ای دل / ...  و الی آخر.

بعد از تصنیف، قمر دوباره غزل را تکرار کرد و همچنانکه خط آخر به پایان رسید، مردم که تا آن زمان نفس را در سینه حبس کرده بودند، با خاموش شدن خواننده یکباره به شور ولوله آمدند و صدای کف زدن های بی فاصله و فریادهای احسنت و آفرین همه جا را فرا گرفت. البته مردم به این هم بسنده نکردند، بلکه صله ها و پیشکش های بیشماری بود که به سوی او پرواز می کرد."پس از آن اما به تدریج با برخی اعتراضات به آوازخوانی و حضور بی حجاب قمر، سرانجام کنسرت های گراند هتل به خاموشی کشیده می شود.

هنگامی که وی برای نخستین بار در یکی از شهرستانها به اجرای کنسرت میپردازد، پس از سه شب، فرماندار آن شهر، کنسرت را ممنوع اعلام کرده و آن را تعطیل می کند. اما با فشار مردم وبه ویژه جوانها، فرماندار از شهر بیرون رانده میشود و آواز پیروزمندانه قمر دوباره در فضای شهر طنین میافکند.

 قمر در سال 1308 به نفع شیرخورشید سرخ، کنسرت داد و عواید آن به بچه های یتیم اختصاص داده شد. همچنین قمر در سال 1309 در سفر خراسان در مشهد کنسرت داد و عواید آن را صرف آرامگاه فردوسی نمود. در زنجان، هنگام اجرای برنامه، مردم آنقدر گل بروی صحنه ریختند که قمر در میان آنها ناپدید شد.

در سال 1310 در همدان _که تبعیدگاه عارف قزوینی، مجاهد مشروطه خواه و شاعر و تصنیف سرای مردمی بود و قمر بیشتر بخاطر او به آنجا رفت_ یکی از شورانگیزترین کنسرت های قمر برگزار گردید. او در این سفر علی رغم اینکه عارف مورد غضب حکومت بود، به ملاقاتش رفت و همزمان با افتتاح یک سینما، کنسرت داد و ترانه هایی از عارف خواند. عارف نیز با چهره ای تکیده در این کنسرت حضور یافت. قمر پیش از شروع برنامه از او با احترام کسب اجازه نمود، عارف با حرکت آرام سر به او پاسخ گفت (در سال 1305، عارف صدایش را از دست داد). آنگاه قمر آغاز به خواندن کرد و عارف تا پایان خواندن گریست. برنامه که پایان یافت، سینه ریزهای طلا و گلدان های نقره بود که از جانب نیرالدوله و دیگران به سوی او سرازیر گردید. قمر تمام هدایا را با افتخار به عارف پیشکش نمود، اما عارف با عزت نفسی که در خود داشت نپذیرفت، و قمر هدایا را از سوی او میان فقرا قسمت کرد.

در سال 1313 قمر همراه با تار مرتضی نی داود به کرمانشاه رفت. در آنجا مسؤلین حاضر نشدند سالن را در اختیار قمر و گروهش قرار دهند. او که در اتاقی در یکی از هتل ها ساکن شده بود، بر بالکن مشرف به خیابان ایستاد و از همان جا برای مردم آواز خواند.

او همچنین کنسرتی همراه با "موسی معروفی" (از شاگردان کلنل علینقی وزیری و درویش خان) در رشت برگزار نمود. موسی خان معروفی در این باره می گوید: "با اینکه بهاء بلیط  25 تومان بود، هنگام بازگشت از رشت هیچ کدام ما هیچ پولی نداشتیم. زیرا خانم قمر، درآمد حاصل از کنسرت را به زنهایی که در شالیزار برنج می کاشتند بخشید."

قمر در 30 سالگی مجدداً ازدواج نمود، اما ازدواج دوم هم به دلیل مخالفت های شوهرش با ادامه زندگی حرفه ای و خوانندگی قمر به متارکه انجامید. قمر از این ازدواج صاحب یک فرزند پسر شد. او پس از متارکه مجدداً به برگزاری کنسرت اقدام کرد و از حدود سال های 1326 تا 1332 کنسرتهایی با "برادران معارفی" (ناصر و مسعود معارفی) در شهرهای مشهد و بروجرد به اجرا در آورد. در آن روزها نیز درآمد کنسرت های قمر سر به فلک می کشید، اما او صله ی هنر خود را می گرفت و با سخاوتی افسانه ای به فقرا می بخشید.

او همچنین به یاد درویش خان و ایرج میرزا تصنیف خوانده است.

سبک و ویژگی های خوانندگی :

قمر به سنت‌های اصیل آواز ایران پایبند بود. او حدود صدای زن و به طور کلی حدود صدای خود را به خوبی می‌خواند. در گوشه‌هایی مانند عشاق، حجاز و یا عراق، اوج صدایش به خوبی هویدا می‌شد و همان مهارتی را که در اجرای تحریرها در اکتاوهای پایین داشت، در اوج نیز نمودار می‌کرد. فریادهای بی جا و هوار و فغان در آوازش نبود. او جزء معدود خواننده‌هایی بود که هم قطعات آوازی و هم تصنیف را به بهترین وجه و صحیح‌ترین طریق اجرا می‌کرد. وسعت صدایش به طور تقریب از نت « دو» (زیرخط حامل با کلید سل) تا نت «ر» (روی خط چهارم) بود که طبق تقسیمات صدای زنان در موسیقی غربی تا حدی نزدیک به کنترآلتو بود که در موسیقی ایرانی به این نوع صدا، چپ کوک می‌گویند. وی آنچه را که آهنگسازان می‌آفریدند به بهترین وجه ممکن اجرا می‌کرد. صدای او همان گونه که نی داود گفته است هم گرم بود و هم قوی. از میان سازها به تار علاقه داشت که تا حدودی به نواختن آن آشنایی داشت.

بنان به قمر لقب "ام کلثوم" (خواننده محبوب مصری که به بانوی آواز عرب، شهرت داشت) داده بود و می گفت: "قمر، ملکه ی آواز ایران و در واقع پل ارتباطی میان قدمای قبل از خود و آیندگان بعد از خود بود. او موسیقی دلی دلی(deley deley) گذشته را با تحریرهای بی نظیرش سر و سامانی بخشید."

ساسان سپنتا می گوید: "صدای قمر صاف و دارای جذابیت و درخشندگی بود. او از عهده ی خواندن تصنیف و آواز به خوبی برمی آمد. وسعت صدای او در اجرای تحریرها در بم و اوج، نشانه ی توان او در خوانندگی بود. طنین صدای قمر خاص خود او بود و چون از ابتدا با ساز پرده دار (تار) تمرین کرده بود، نت های گام را به خوبی ادا می کرد و بر اثر نوعی بازتاب مطبوع صوت، در حفره های صوتی فوق حنجره، آواز او زنگ و درخشندگی خاصی داشت. بعد از قمر، اکثر خوانندگان رادیو با میکروفون و دستگاه های تقویت کننده کمبود دامنه ی صدای خود را با نزدیک خواندن در میکروفون جبران می کردند، در حالی که صدای پر دامنه ی قمر در هوای آزاد و سکوت شب تا فواصل زیاد شنیده می شد. به هنگام آواز، دهان او کمی باز بود و با متانت و قیافه ای آرام می خواند و صدای آهنگین و درخشان و خوش طنین او بر شنونده تأثیر می نهاد."

 آثار به جا مانده از قمر:

قمر از سال 1305 (1926 میلادی) به پُر کردن صفحه در تهران همت گماشته است. برخی از این صفحات از طریق کمپانی "His Master Voice"  (کمپانی معروف انگلیسی) ضبط شد که صفحات آن بعد از تکثیر در لندن و کلکته (هندوستان)، در سال 1306 به بازار آمد. پس از آن نیز کمپانی های "پولیفون" و "بدافون" نیز صفحاتی از صدای قمر، روح انگیز و... تهیه نمودند که در آلمان تکثیر شد و در سال 1312 به ایران رسید. گفته می شود کمپانی  "His Master Voice" به خاطر ضبط صدای قمر دستگاه صفحه پرکنی به تهران آورده بود.

نگاهی به شرایط سیاسی سال های 1304 تا 1307 شمسی در ایران، یعنی دوران انتقال حکومت از سلسله ی قاجار به پهلوی و تاج گذاری رضاخان، می تواند روشنگر شرایط سخت ضبط صفحه در این ایام باشد. به خصوص اینکه برخی تصنیف های قمر خارج از چارچوب سیاست های رضاخانی بود. یکی از صفحاتی که از قمر ضبط شده است، تصنیف "مارش جمهوری" از عارف است که دولت بلافاصله آن را توقیف وجمعآوری میکند و اعلام میدارد هرکس این صفحه را داشته باشد، تحت تعقیب قرار میگیرد. حتی عدهای از مشتاقان و هنردوستان، به جرم داشتن آن صفحه، زندانی میشوند.

در طول زندگی 54 ساله قمر، از صدای او، نزدیک به 426 صفحه ضبط کردهاند که در این میان قطعات بیشمار آوازی و نزدیک به 200 تصنیف می توان یافت (که متأسفانه 23 تای آن از بین رفته است). جالب است بدانیم که قمر اولین عایدی از ضبط صدایش را به خرید و هدیه کردن بیش از هفتاد تختخواب به شهرداری اختصاص میدهد که به امر نگهداری و آسایش بچههای بیسرپرست به کار رود.

جنگ دوم جهانی باعث میشود که ضبط و تکثیر صفحات گرامافونی و کلاً تولیدات هنری در ایران برای بیش از یک دهه متوقف شود. همچنین درحدود سیصد تصنیف و آوازی که کمپانیهای خارجی از صدای قمر داشتند، بر اثر جنگ، منهدم میشود. در همین زمان، رادیو اعلام میکند که چون کمپانی کلمبیا از بین رفته است، کلیه صفحات قمر نیز که در خارج از کشور، در این کمپانی نگهداری میشد، نابود شده است.

قمر در اواخر زندگی اش در اسفندماه سال 1330 با "استودیو پارت فیلم" که در آستانه ی ورشکستگی بود، همکاری نمود و در فیلم "مادر" ، ساخته ی اسماعیل کوشان حدود 20 دقیقه ظاهر شد و در صحنه ای، آوازی در چهارگاه خواند و همین بازی کوتاه، به دلیل شهرت قمر باعث شد که پارت فیلم از ورشگستگی نجات یابد. بازیگران دیگر این فیلم دلکش، جمشید مهرداد، زینت نوری و ... بودند. قمر برای این فیلم فقط 2000 تومان دریافت کرد که آن هم هزینه ی تهیه ی لباسش گردید. تنها نسخه این فیلم که تنها تصویر متحرک قمر را در خود داشت، در آتش سوزی از بین رفته است.

همکاری با رادیو:

گشایش رادیو در سال 1319 در ایران، بزرگترین تکیه گاه قمر و هنرمندان همزمان او بود. مردم توانستند در سطحی گسترده تر با او ارتباط برقرار کنند. رابطه ای که به زودی به پیوندی ناگسستنی تبدیل شد.

اولین خوانندگان و نوازندگانی که با رادیو همکاری داشتند، عبارت بودند از: "حبیب سماعی" نوازنده سنتور، "ابوالحسن صبا"، "ابراهیم منصوری" و "مهدی خالدی"، نوازنده ویولن، "مرتضی نی داود"، "عبدالحسین شهنازی" و "موسی معروفی"، نوازنده تار، "مرتضی محجوبی" و "جواد معروفی"، نوازنده پیانو، "حسین تهرانی"، "تاج اصفهانی"، "ادیب خوانساری"، "جواد بدیع زاده"، "قمر الملوک وزیری" و "روح انگیز" نیز به عنوان خواننده.

قمر از ابتدای تأسیس رادیو با آن همکاری داشت و نخستین ترانه ای که در سال ۱۳۱۹ در رادیو اجرا کرد، ترانه ای بود از موسی معروفی و شعر دکتر نیرسینا با مطلع : "وزان شد باد مهرگان، غم افزا بود باغ و چمن / ز غم دل مرغ سحر، شکسته شد چون دل من"

پختگی و اوج کار قمر، در سن 30 تا 45 سالگی بود. در این زمان، قمر دیگر به اوج شهرت رسیده بود. و بزرگان شعر و ادب و موسیقی مشتاق دیدار و بهره گیری از صدایش بودند.

صدای او از رادیو، همراه با سنتور حبیب سماعی، تار مرتضی نی داود و گاه ویولن ابو الحسن صبا به گوش دوستدارانش می رسید. وی تا سال 1332 در اوج قرار داشت. در این سال، قمر آواز ارزنده ای همراه با نوازندگی برادران معارفی در رادیو ضبط کرد که آخرین کار او بود. متأسفانه رادیو نوارهای آواز او با ارکستر معارفی را به دلیل ناشیگری مسئولین و یا حسادت تازه به دوران رسیده ها پاک کرد. ساسان سپنتا در این زمینه می نویسد: "در زمان تصدی مشیر همایون (شهردار)، در سال 1331، نواری از برنامه های قمر و همنوازی تار و ویولن برادران معارفی در رادیو ضبط شد که متأسفانه بعدها آنها را پاک می کنند. اتفاقاً این دوران، دوران پختگی قمر در آواز بود که این آثار میتوانست یادگار با ارزشی از آن دوران باشد."

فعالیت قمر در رادیو تا آنجا ادامه داشت که خود او متوجه شد که صدایش آن لطف و جذابیت روزگار جوانی را ندارد و برای اینکه به محبوبیت خود خدشه ای وارد نسازد، همکاری با رادیو را قطع کرد و گوشه ی عزلت گزید.

بسیار دردمندانه است که گفته شود قمر حتی تا آخرین روزهای زندگی خود، با همه بیماری و ناتوانی، با چادر و به صورت ناشناس، به محدوده ی اداره ی رادیو می رفته تا با آن مکان از دور تجدید خاطره ای کند و این نشان می دهد که یک هنرمند تا چه اندازه می توانسته به هنرش و به آشیانه ی راستینش بیاندیشد.

نواب صفا می گوید: "تابستان سال 1338 بود، سه شنبه 12 مرداد. هنگام خروج از از رادیو دیدم خانم قمر با چادر سیاه که تقریباً بعد از چهل و چند سالگی همیشه بر سر داشت، کنار نرده ها ایستاده است. دو روز بعد، یعنی پنجشنبه چهاردهم مرداد، خبر شدیم که ستاره ی عمر قمر فرو مرد."

اوضاع اجتماعی در زمان قمر:

قمر در مقطعی از تاریخ وارد جریان هنر و موسیقی می شود که زن در جریان موسیقی نقش مهمی نداشته است. تنها تعداد انگشتشمار نوازندگان زن، در اندرونیها مینواختند. تا آن زمان تنها 3 نوع مجلس برای شنیدن موسیقی وجود داشت: مجالس کاملاً خصوصی که اکثراً نخبگان و صاحبنظران بودند؛ نوع دوم، مجالس عروسی بود که از مطربان دعوت میکردند؛ و بالاخره مجالس تعزیه که تا پیش از سالهای 1302 مردم همه این سه نوع هنرمند را "مطرب" خطاب میکردند.

بعد از فروپاشی سلسله ‎ی قاجار و آغاز دوران نوگرایی، بسیاری از ایرانیان که در اروپا بهتحصیل اشتغال داشتند به کشور بازگشتند. در بین آنها کلنل علینقی وزیری، پس از مراجعت از اروپا به تأسیس "مدرسهی عالی موسیقی" در اسفند 1302 و "کلوپ موزیکال" در تهران همت گماشت.

با تأسیس و فعالیت این کانونها و بعدها با آغاز به ‎کار رادیو، هنر آوازه ‎خوانی قمر، اوج تازه ای میگیرد. حضور او به عنوان آوازهخوان زن در سالنهای عمومی و کنسرتها باعث می گردد که کلنل وزیری (به عنوان سناتور)، خواهان شرکت زنان در کنسرتها شود. بالاخره با پیگیری و مذاکرات وزیری با مقامات وقت، مقرر میشود هفتهای یک شب، خانمها نیز بتوانند در کنسرت شرکت کنند و از تماشای برنامههای هنری بهره ببرند. این بود که پس از مدت کوتاهی، زنان در مجالس و کنسرتها، حتی در سالن سینما حضور یافتند و راه ورود هرچه بیشتر آنان به جامعه گشوده شد. در آن دوران، در مجلات و روزنامههای فرهنگی، موج تجددطلبی شدت یافت و مطالبی راجع به آزادی زنان و مشارکت آنها در امور اجتماعی به چاپ میرسید.

اما با وجود این فضای محدود و نیمه آزاد، قمر استقلال هنرمندانهاش را با تحمل رنج و سختی فراوان به ‎اثبات رساند. نی داود کنسرت هایی را که به اتفاق قمر اجرا می کرد، "ترسناک" قلمداد کرده و گفته است : " آن وقت ها مث حالا(سال ؟) نبود. موسیقی هنر محسوب نمی شد و ما با ترس و لرز کار می کردیم."

قمرالملوک وزیری، پس از "علی اکبر شیدا" و "عارف" در موسیقی نوین ایران رخ نمود، ولی بی تردید نقشی دشوارتر از آن دو ایفا کرده است. زیرا اگر مردی که به موسیقی می پرداخت گرفتار طعن و لعن می شد، مجازات زن موسیقی پرداز، بسیار بدتر بود. وی می گفت: "مرا هیچ گنه نیست به جز آن که زنم، زین گناه است که تا زنده ام اندر کفنم." می توان گفت قمر نخستین زنی بود که توانست با گستاخی بسیار، مزرهای ممنوع را در ایران درهم بشکند.

علاوه بر این، قمر در واقع موسیقی اندرونی را به پهنهی جامعه کشانده بود. او موسیقی را از دربار و محافل اشرافی به میان مردم آورد و در سالنهای عمومی برای تودهی مردم و شادمانی آنها و هم صدا با دردها و فریادهای اجتماعی شان آواز خواند، درحالی که بسیاری از این آوازها که محتوای مردمی و آزادی خواهی داشت و اشعارش را از شاعرانی چون ایرج میرزا، عارف، میرزاده عشقی و ... برگرفته بود، به مذاق دربار خوش نمی آمد. قمر اولین کسی بود که به صراحت خواند: "… مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازهتر کن، زآه شرربار، این قفس را، برشکن و زیر و زبر کن..."

سپنتا در مورد دشواری های خوانندگی در آن زمان می گوید: " لازم به تذکر است که علاوه بر مشکلات فنی ضبط صفحه، در آن زمان مشکلات دیگری نیز دامنگیر هنرمندان و هنر دوستان می شد که هنوز هم کماکان وجود دارد. از جمله مشکلی که بعد از ضبط تصنیف جمهوری ِعارف که قمر خوانده بود، وجود داشت." چنانکه خود قمر در این مورد گفته است: "روزی که در همدان کنسرت داشتم به این فکر افتادم جوانی را که از همدان برایم نامه می فرستاد و به آوازم اظهار علاقه می کرد، ملاقات کنم. معلوم شد که او به علت اینکه مارش جمهوری مرا نزدش یافته اند، به جرم جمهوری خواهی زندانی است. اما من اجرای کنسرت را مشروط به آزادی آن جوان نمودم و رییس شهربانی خواست مرا اجرا کرد. شب همان روز، جوان را که به فتحعلی قهوه چی معروف بود، با چشمان اشکبار جزو حاضران دیدم."

فعالیت های خیرخواهانه:

از آن جایی که قمر از کودکی در همراهی با مادربزرگ به لحاظ موقعیت ویژهاش، هم با محافل فرادستان و هم با مردم فرودست سر و کار داشت، امکان مقایسه و درک حسّی این تفاوت عظیم، برایش میسر بود. گرچه این درک حسّی، به مرحله ی شناخت عمیق تاریخی نرسید، اما باعث شد که آوازهایش و اشعاری که برای ترنم انتخاب میکرد، دارای غنا و درونمایهای مردمی باشد. این امر بهتدریج، صدایش را در خدمت شعر پیشرو زمانش قرار داد. وی آن چنان عشق و علاقهای برای گرفتن دست محرومان و حمایت از تهیدستان داشت که همواره میگفت: "روزی که نتوانم چیزی به کسی ببخشم چنان احساس درد و بدبختی میکنم که دلم می خواهد زار زار بگریم."

قمر از نخستین هنرمندانی است که برای بزرگداشت یک هنرمند از کارافتاده (شکراله قهرمانی معروف به شکری، نوازنده تار) و به نفع او، کنسرت میدهد و عواید حاصل را به وی تقدیم میکند. سنتی که قمر بنیاد مینهد تا زمان ما نیز باقی مانده است.

 قمر، بعد از مرگ "پروانه"( مادر "خاطره پروانه")، خواننده ی قدیمی، به نوعی سرپرستی خاطره و برادر کوچکش را بر عهده گرفت.

رضا وهدانی در مقاله ی خود می نویسد: "در آن زمان ها بدون استثنا صاحب هر قهوه خانه بخاطر صفحه های قمر- با هر جان کندنی که بود- یک گرامافون می خرید و آن وقت ولوله ای جلوی قهوه خانه ی خود به راه می انداخت."  قمر که ناگزیر بود برای آنکه شناخته نشود خود را در چادر و پیچه بپوشد و با درشکه رفت و آمد کند ، هر گاه که این گروه انبوه و شوریده را می دید که دور گرامافون قهوه خانه ها جمع شده و مستانه به صدایش گوش می‌کنند، از ته دل قربان صدقه شان می رفت. قمر این مردم را دوست می داشت و می دانست که متعلق به آنهاست. او از همان آغاز کار، خط خود را یافته بود. هدایای بسیار آن ها را می پذیرفت و برای مردم پایین تر به هزینه می رساند. خانه های کوچک می خرید و به مردم بی خانمان سر پناه می داد، بدهی مقروضان را می پرداخت، برای دخترکان تنگدست جهیزیه تهیه می کرد، برای بیمارستان ها تخت می خرید و بطور کلی می توان گفت که سرمایه های متراکم در دست های مهربان او به گردش در می آمد.

قمر سال های آخر عمر خود را در فقر سپری کرد. رادیو ایران مستمری اش را قطع کرده بود. در اتاقی که فرش نداشت زندگی می کرد و به شدت بیمار بود. تنها با پیگیری های بدیع الزمان فروزانفر (ادیب و سناتور)، مبلغی مستمری ماهیانه برای سال های آخر عمر قمر اختصاص داده شد. نورعلی برومند و حسین ضربی هم با کمک دوستداران قمر برای او پولی جمع کردند (حدود 12 هزار تومان) تا خانه ای در تهرانپارس بخرد. پول را به قمر دادند و چند روز بعد به دیدار او رفتند که او را یاری کنند تا خانه را بخرد. معلوم شد تمام آن پول را به بچه یتیمی داده که سرپرستی او را بر عهده داشته است تا برای خود خانه ای بخرد و پس از مرگ قمر در آن خانه زندگی کند. او در این باره گفته است : "من دیگر درخت چناری هستم کهن که سایه گستر شده ام و نمی توانم کسی را از زیر سایه خود برانم." قمر چند روز بعد فوت کرد. معروف بود که عده ای به خوانندگان زن سفارش می کردند که به جمع آوری مال و ثروت بکوشید تا مثل قمر دچار فقر و ناداری نشوید!

اواخر عمر:

پس از سکته ی اول، قمر خانه نشین و بستری گردید و در تنگناهای مالی گرفتار آمد. دوستانش او را ترک گفتند. در این روزهای دلتنگی از مردمی که قمر اینهمه به آنها مهر ورزید و هنر خود را نثارشان کرد، در زندگی او رد پایی نیست. وی بعد از چندی در پی تأمین معاش به ناگزیر در کافه ی "شکوفه نو" استخدام شد. "جعفر شهری" در این مورد گزارشی دارد که بر اساس آن می توان به داوری نشست. شهری می گوید: "شکوفه نو،  کافه رستوران معروف و بزرگ و شلوغی در خیابان سی متری بود و توسط شخصی به نام حجازی اداره می شد. دانستم که این کافه قمر را برای شبی نیم ساعت با سی تومان مزد، اجیر کرده است. می خواستم دیدار بیست و اندی سال پیش را با او تازه کنم. ساعت 11شب بود که قمر به روی صحنه آمد. باید گفت که این موقع بدترین زمانی است که می توان به یک خواننده داد و این زمان را معمولاً ًخوانندگان و هنرمندان درجه ی پایین اداره می کنند، نه خواننده ی پیشکسوتی چون قمر. چرا که همه مست و پاتیل اند و هنر آواز برایشان بی معنی است و فقط خواننده ای با اطوارهای نابهنجار می تواند مشتریان را سرگرم کند. باری، قمری که آن شب دیدم با قمر 20 سال پیش از زمین تا آسمان فرق کرده بود. موهایش جو گندمی نزدیک به سفید، قامتش خمیده، تواضعش بی رمق و صدایش بی حوصله بود. طبق معمول ِخود، آوازی و تصنیفی خواند و عده ی قلیلی از سالخوردگان برایش کف زدند. او هم سری از روی خستگی و دلتنگی فرود آورد و سپس صحنه را ترک گفت. بسیار غمگین شدم و با اندوه از دوستم پرسیدم قمر کجا و اینجا کجا ؟ دوستم از روی تأسف سری تکان داد و گفت: همه از استیصال است، از استیصال!  آنگاه از شکوفه نو بیرون آمدم چرا که تحمل آن صحنه را نمی توانستم کرد و در طول راه، تمام مدت به ناسزاواری آنچه دیده بودم، فکر کردم. چند روز بعد شنیدم که به علت اعتراض مشتریان از شکوفه نو هم جوابش کرده اند و قمر دوباره خانه نشین شده است. بعد از آن همواره جویای حالش بودم و هر بار می شنیدم که وضعش از روز پیش بدتر است. تا اینکه روزی در خانه اش به دیدارش رفتم و آنچه دیدم گریه آور و تلخ بود: در بستر بیماری و غربت و بی کسی افتاده بود و دچار بیهودگی و از همه بدتر فقر شدید بود. سپاس نامه ی هنری او در یک تخته قالی نخ نما، یک آینه غبارگرفته و بستر محقری در وسط اتاق که خود در میان آن دراز کشیده بود، خلاصه می شد."

با تمام این تنگدستی و بیمهری جامعهی آن روز، اما ایمان عمیق قمر به‎ اعتلای هنر این مرز و بوم و عشقش به مردم خود، ذره ای فرو نکاست و در واپسین گفتههایش، شور و امید خود را چنین به‎ تصویر کشید: "خوانندهی عزیز، وقتی که تو این درددلهای مرا میخوانی، من، یک زنِ بهقول تو هنرمند، هنرمندی که متعلق به یک قرن بود، زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفتهام. دیگر از حنجرهی من صوتی برنمیخیزد، طنین آواز من دلها را نمیلرزاند، دنیای من تاریک است، خاموش است. اما همچنان خوشحالم که روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنری که هرگز در زندگی، او را بنده ی دینار و درهم نکردهام و به او خیانت نورزیدهام با من است. من مردهام اما خاطرهی من، خاطره ی حیات هنر من نمرده است. خاطرهای که در آن هیچگونه کینه و دشمنی و گستاخی و حسد و شاید هم پستی و رذالت و پولپرستی وجود ندارد. اطمینان دارم که کسی بعد از مرگم از من بدگویی نمیکند، زیرا من هنرم را بنده تجارت نکردم و همیشه آنرا در راه تحقق بخشیدن به آرزوهای ملی و میهنی خودم بهکار انداختهام. من ثروتی ندارم، هیچ چیز اما دلهای یتیمانی را دارم که بهخاطر مرگ من از غم مالامال می شوند. چشمهایی را دارم که در فقدان من اشک میریزند، یعنی همان دخترها و پسرهایی که لبخند و مهر مادر را ندیدهاند. همانها که با پول من پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و حالا بهجای آنکه در فاحشهخانهها یا زندانها به‎ سر برند، آدمهای خوشبختی هستند. وقتی من آنها را بزرگ میکردم پای شمع و آینه عروسیشان با تمام احساس وجودم، باتمام شادیهای زندگیم، آواز میخواندم، دست میزدم و شاید هم میرقصیدم، آنها تنها بودند، اما من تنهایی را در وجود آنها میکشتم."

پس از سکته دوم، قمر را که به کلی صدایش را از دست داده بود، به رادیو دعوت میکنند تا از وی تجلیل به عمل آورند. اما در تمام طول برنامه، قمر فقط اشک می ریزد و جز چند کلمه نمیتواند چیزی بر زبان آورد. متأسفانه نوارهایی که از وی در رادیو ضبط شده بود، چند سال بعد با ورود دستگاه مغناطیسی ضبط صوت، همه پاک میشود و برای همیشه از بین میرود.

وفات:

قمر به این ترتیب تا شش سال با زندگی دست و پنجه نرم کرد و سرانجام در سن 54 سالگی در شمیران، در خانه ی دخترخاله اش و در کنار تنها پسرش درگذشت. در مورد تاریخ مرگ قمر اختلافاتی هست. بیشتر افراد و نشریات در همان زمان، فوت وی را در ساعت ۲۳، پنج شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۳۸ نوشته اند. اما بر سنگ مزار وی تاریخ ۱۴ مرداد حک گردیده. جنازه ی قمر، صبح روز بعد، پس از غسل در امامزاده قاسم، چون هیچکدام از متولیان مساجد حاضر به قبول آن نشدند، خیلی بی سر و صدا به آرامگاه ظهیر الدوله منتقل گردید و پس از مراسمی با حضور جمع کوچکی از هنرمندان به خاک سپرده شد. در این مجلس روح الله خالقی درباره ی ارزش و اعتبار و شخصیت هنری قمر سخنرانی می کند و پس از آن خانم روح انگیز همراه با تار مرتضی نی داود یکی از تصنیف های او را اجرا می کنند.

مجله ی تهران مصور، به نقل قول از دکتر ساسان سپنتا نوشت: "جنازه ی قمر صبح روز جمعه برای انجام مراسم مذهبی به امام زاده قاسم فرستاده شد. پس از شستشو هنگامی که جسد او را به یکی از مساجد شهر منتقل کردند، تا به وسیله ی رادیو، برای تشییع از مردم هنر دوست دعوت به عمل آورند ، هیچیک از متولیان مساجد حاضر نشدند که آن را تنها یک شب به عنوان میهمان بپذیرند، به ناچار پیکر او را چون اشخاص مجهول الهویه به سردخانه ی پزشکی قانونی سپردند. روز بعد (روز خاکسپاری) با اینکه از طریق رادیو برای شرکت در مراسم از همگان دعوت شده بود، از خیل هنرمندان خبری نبود، تنها تعداد اندکی (حدود 20 نفر) از مردم عادی و چند چهره ی آشنا از جمله مرتضی نی داود، حسین تهرانی، ذبیحی و بدیع زاده حضور داشتند. هنرمندان مرثیه می خواندند و مردم کم و بیش می گریستند و بدینگونه قمر به زند گی جاودانه ی خود پیوست."

درباره ی قمر:

یادمانهایی که از قمر و سیر زندگی او در دست داریم نشان میدهد که وی از قالبهای تنگ زنان همعصرش فراتر میاندیشیده است. او به جای تمکین، طنازی، خودکوچکبینی و دوگانگی (که چهرهی آشنا و تحمیلشدهی زن ایرانی بود)، عصیان، صراحت، سنتشکنی و یکرنگی را برگزیدقمر زنی بود با شهامت، نیکوکار، نوع دوست و متکی به خود. او آینده ی روشن و خوشبخت را به عنوان خواننده ی دربار به کنار گذارد و به اقبال خود برای داشتن یک زندگی امن و مرفه پشت پا زد.

"روح انگیز"، خواننده ی هم دوره قمر می گوید: "از شب های فراموش نشدنی زندگی ام، شبی است که "تیمور تاش" (وزیر دربار شاه که عاشق قمر بود)، من، قمر و ملوک ضرابی را به مجلسش دعوت کرده بود. من و ملوک رفتیم، ولی قمر نیامد. تیمور تاش که جلوی مهمانهایش خجالت زده شده بود، چندبار فرستاد دنبال قمر، ولی او که در مجلس عروسی یک خانواده فقیر شرکت کرده بود و مجانی آواز می خواند، حاضر نشد به مهمانی تیمور تاش بیاید و در جمع رجال مملکت آواز بخواند. حتی برای تیمورتاش پیغام فرستاد که "اگر تو تیمور تاش هستی، من هم قمرم!" همین پیغام کار خود را کرد و از فردایش قدغن شد قمر در محافل هنری آواز بخواند." این خاطره در یادداشت های "رضا وهدانی" نیز آمده است.

جعفر شهری هم در این باره اشاره ای دارد که شنیدنی است: "قمر دختر یتیمی را به فرزندی برگزیده و به سر و سامان رسانده و در تدارک جشن عروسی بود که علی اکبر داور، وزیر مالیه ( وزیر دارایی) آن زمان، کلاه خود را پر از سکه طلا نمود و برایش پیام فرستاد که به نشانی این کلاه درمیهمانی خانه اش حضور یابد. قمر کلاه پر از سکه را وا پس فرستاد و پاسخ داد که "برو به فرستاده ات بگو، امشب همه ی طلاهای دنیا از آن من است! امشب عروسی دختر من است و می خواهم فقط برای دل او آواز بخوانم، نه برای تو و طلای تو."

اما قمر هر چه از رجال این چنینی دوری می جست، به محافل ادبی عشق می ورزید. شاعران پر آوازه آن دوران از قبیل: ملک الشعرای بهار، میرزاده عشقی، عارف، ایرج میرزا و شهریار، او را چون نگینی پربها در حلقه ی خود می گرفتند و هنر او را مانند یک هنرمند آزاده ارج می گذاردند و بهترین شعرهای خود را به او می دادند تا بخواند و نیز در وصف او شعرهای زیبا می سرودند. عارف قزوینی، شیفته و مجذوب او شده بود، و ایرج میرزا با وجود خوبرویان دیگرش، دل در گرو عشق قمر داشت. ایرج میرزا در ستایش قمر می گوید:

قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را            یادش آن گل نه که از یاد برد باد او را

مَلـَکی بود قــــمر، پیش خداونـــد عزیز              مرتعی بود فـلک، خـرّم و آزاد او را

چون خدا خلق جهان کرد به این طرز و مثال       دقتــی کرد و پسـندیده نیافتاد او را

دید چیزی که به دل چنگ زند در او نیست         لاجَرَم دل ز قمر کند و فرستاد او را

حسن هم داد خدا بر وی و حسن عجبی          گرچه بس بود همان حسن خداداد او را

بلبل از رشـک وی اینگونه گـلو پاره کند              ورنه از بهر چه است این همه فریاد او را ؟

قمر هم بعد از مرگ ایرج میرزا به سر خاک او رفت و ترانه ی "امان از این دل…"، سروده ی امیرجاهد را با آواز به یاد او خواند. چرا که امیرجاهد این ترانه را به نام ایرج سروده و در بندی حتی نام او را نیز می آورد:

"...ای گنج دانش ! ایرج کجایی ؟/ در سینه ی خاک پنهان چرایی؟/ تا بوده در این دنیای فانی / کی بوده از خوبان، بجز رنج جدایی …"

 محمدحسین شهریار، غزل زیبای زیر را در مدح این شیرزن خوش صدا و گشاده دست سروده ‌است:

از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست                      آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

آهســــته به گوش فلک از بنده بگوئید                          چشمت ندود اینهمه یکشب قمر اینجاست

آری قمر آن قــــُمری خوشخوان طبیعت                         آن نغمه ســـــرا بلبل باغ هنـر اینجاست

شمعی که بسویش من جان سوخته از شوق                پروانه صفـت باز کنــــم بال و پر اینجاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم                          یکدسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست

هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا                         جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست

مهمـان عزیـزی که پی دیـدن رویش                             همسایه همه سر کشد از بام و در اینجاست

ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش                           ای بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست

آســــایش امروزه شده درد سر ما                              امشب دگر آسایش بی دردسر اینجاست

ای عاشـق روی قمر ای ایـرج ناکام                             برخیـــز که باز آن بت بیدادگر اینجاســت

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود                        باز آمـده چون فتنــه دور قمر اینجاست

ای کاش سحـــر ناید و خورشید نزایـد                          کامشب قمر اینجا قمر اینجا قمر اینجاست.

امیرجاهد که شعر و آهنگ بسیاری از تصنیف های قمر را ساخته است، در مورد قمر می گوید: "قمر زنی بسیار شجاع و بسیار خوش قریحه بود . قدرت حنجره ی او را در هیچکس ندیده ام. قمر از آواز سرشار بود. در فاصله ی شش ماه، من هر هفته، دو تصنیف برای او ساختم و قمر در همان شب به درستی آهنگ تصنیف را می فهمید و بدون تفحص، صبح فردا آن را اجرا می کرد. یک چنین استواری من در کسی ندیده ام."

علی اکبر سعیدی سیرجانی در گفتاری شور انگیز با حسرت و تأسف عنوان می کرد :"نمی دانم چگونه است که وقتی ام کلثوم می میرد، مصر عزادار می شود . همه ی مردم حتی جمال عبدالناصر در تشییع جنازه ی او شرکت می کنند. خانه ی او را بعد از مرگش به موزه تبدیل می نمایند، اما هنگامی که قمر آزاده و مهربان بعد از آن همه سختی ها از میان می رود، آب از آب تکان نمی خورد. هیچکس خبردار نمی شود و در نهایت مسجدیان هم با این جنازه ی معصوم اینگونه بی خردانه و ناجوانمردانه رفتار می کنند."

در سال 1378، " صدیق تعریف"، به مناسبت چهلمین سالگرد درگذشت قمر، آلبوم "ماه بانو" را با ذکر نام قمرالملوک وزیری، با وجود مخالفت دولت جمهوری اسلامی ایران، برای بزرگداشت او خواند و منتشر کرد.

فرحناز شریفی، دانشجوی رشته ی کارگردانی و سینما، در سال 1382، فیلمی مستند از زندگی قمر ساخت. این فیلم که "صدای ماه" نام دارد، با صدای قمر آغاز می شود و با آخرین تصویر وی که ورود او را به یکی از استودیوهای رادیو نشان می دهد، پایان می پذیرد. این فیلم در ایران به دلیل داشتن خواننده ی تکخوان ِ زن اجازه ی پخش نیافت و فقط یک بار برای جمعی از هنرمندان، نویسندگان و روزنامه نگاران در موزه ی هنرهای معاصر به نمایش در آمد و همچنان که تحسین همگان را بر می انگیخت، فریاد اعتراضشان را هم بلند کرد. چنانکه "حسین علیزاده" گفت: "هنر زندگی بخش است. چه در حیات هنرمند و چه بعد از آن. و قمر نخستین زنی بود که پس از موسیقی مطربی قاجاری به طور جدی روی هنر آواز کار کرد . اگر زن نیمی از جامعه است، چگونه است که حضورش در عرصه های مختلف نمی تواند کامل باشد؟ این فیلم در مورد زن هنرمندی است که در زندگی واقعی خود، آزادی را لمس نکرد. حتی در مرگش هم رها نبود، به نوعی که ما برای نخستین بار است که تصویر گور قمر را در فیلمی مستند می بینیم. قمر جزو شخصیت های استثنایی ماست و نمی شود در جامعه ای زن را بزرگ داشت اما هنر او را ندیده گرفت. هنر قمر فقط در خواندن آواز خلاصه نمی شود، او یک فعال اجتماعی بود. او جزو میراث فرهنگی و معنوی ما به شمار می رود و ما براحتی نمی توانیم سرمایه های هنر ملی خود را نادیده بگیریم."

 

منابع:

1- خالقی، زهره. آوای مهربانی، نشر دنیای مادر، تهران، 1373.

2- سپنتا، ساسان. چشم انداز موسیقی ایران، انتشارات مشعل، تهران، 1369.

3-  آرین پور، یحیی. از صبا تا نیما، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1354.

4- خالقی، روح الله. سرگذشت موسیقی ایران، انتشارات صفی علیشاه، تهران، 1362.

5- مشکین قلم، سعید. تصنیف ها ، ترانه ها، و سرودهای ایران زمین، انتشارات خانه سبز، تهران، 1377.

6- شهری، جعفر. تهران قدیم، جلد اول، انتشارات معین، تهران، 1376.

7- نواب صفا، اسماعیل. قصه ی شمع (خاطرات هنری نواب صفا)، انتشارات البرز، تهران، 1378.

8- میرزایی، بهزاد. مجله چیستا، سال هجدهم، شماره ی 6و 7.

9- وهدانی، رضا. ماهنامه ی آدینه، شماره ی 129.

10- پای صحبت امیر جاهد، ماهنامه ی هنر و مردم، شهریور 1352.

11- مجلس بزرگداشت روانشاد حبیب یغمایی، اردیبهشت 1372.

12- دیوان ایرج میرزا، به اهتمام دکتر محمدجعفر محجوب، انتشارات اندیشه، تهران.

13- قمرالملوک وزیری، ویکی پدیا فارسی و انگلیسی.

تاریخ ثبت مقاله: اسفند ماه 1392

 

***

هرگونه کپی برداری به منظور تجاری ممنوع است. کپی برداری در سایر موارد صرفاً با اجازه ی مدیر سایت و نویسنده مجاز می باشد.


تعداد بازدید ( 7902 )
ارسال نظر
( نمایش داده نمی شود )  
Captcha