خاطراتی از CCU
نویسنده: دکتر مسعود شهیدی
بنابر ضرورت، دیماه 86 در مرکز قلب تهران بستری شدم. به قول دوستان: « خیاط در کوزه افتاده بود!» یکی دیگر میگفت: «مسعود، که گور میگرفتی همه عمر، دیدی که چگونه ... !!». باقیاش بماند برای بعد. به همت دوست و همکاری شریف و مهربان، از اتاق آنژیوپلاستی که خارج شدم، یا بهتر بگویم، خارجم کردند، مرا به یکی از اتاقهای CCU بردند که هفت تخت داشت و اندکی بعد، هر هفت تخت پر شد از بیمارانی که تا دیروز راستراست، کج، راه میرفتند و از امروز، مثل من آهنی شده بودند. اگر تا دیروز مثل فنر، اینور و آنور میپریدند، حالا قلب فنری پیداکرده و فعلاً، زمینگیرِ تخت CCU شدهاند و البته جوانترینشان، «من».